جدول جو
جدول جو

معنی لیوجان - جستجوی لغت در جدول جو

لیوجان
موضعی به آمل مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ظرفی چینی، پلاستیکی، فلزی، اغلب استوانه ای که برای نوشیدن مایعات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسان
تصویر بیوسان
در حال امیدواری، در حال طمع، در حال چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
همراه با ستیز و لجاج، از روی ستیزه و لجاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 785 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 47هزارگزی جنوب باختری آمل و سه هزارگزی خوشواش. کوهستانی و سردسیر. دارای 85 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال بافی و راه آن مالرو است. در زمستان عده ای به قریۀ آغوزبند میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لی)
دهی از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان، واقع در 9هزارگزی باختری بندر گز و 1500گزی شمال راه شوسۀ گرگان به مازندران. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 2220 تن سکنه. آب آن از چشمه بلبل و چشمه های دیگر و چاه. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنجد و صیفی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های نخی و کرباس است. این آبادی از دو محل شرقی و غربی به فاصله هزار گز تشکیل شده است. راه فرعی شوسه، بیست دکان ویک دبستان دارد. بین این آبادی و هشتیکه خندقی بطول 8هزار گز از رشته ارتفاعات تا ساحل دریا دیده میشودو به جرکلباد مشهور است و میگویند آن حد سامان گرگان و مازندران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لی)
از کلمه ’لوان گودوش’ یعنی گاودوش لوان (لوان اسم دهکده ای از آذربایجان که در آنجا سفال نیک پزند) گرفته شده است. گیلاس. آب وند. آبخوری. کوزۀ نازک. آبخوری که در لیوان آذربایجان سازند و امروز تعمیم یافته و بر مطلق ظرف آبخوری که از سفال یا چینی یا بلور یا فلز سازند اطلاق میگردد، جای مشورت و خیمۀ شاهی. (آنندراج). به معنی دیوان یعنی محل حکومت پادشاهان و وکلای او و بر اطاق بلند و اطاق سایبان دار اطلاق شود. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
وستارانه ژکاره گون از روی لجاج بلجاجت: لجوجانه مقاومت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوران
تصویر غیوران
رهروان مردان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو جان
تصویر دیو جان
مرد پیر و سالخورده، تاریک دل، بد نفس
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
صفت بیوسیدن، در حال انتظار و امیدواری یا نابیوسان. غیر منتظر غیر مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
گیلاس آبخوری، آب وند، آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ایوان خیمه شاهی
فرهنگ فارسی معین
ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
شیطان صفت، سخت جان، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
((دِ))
کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرجان
تصویر سیرجان
سیرگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
پارچ، گیلاس، خیمه، ایوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیوان در خواب، نشانه زن یا خدمتکار است و لیوان پر به زن حامله تعبیر میشود. خالد بن علی بن محد العنبری
خواب لیوان: شانس
شما بهمراهی یک زن هستید که لیوان می فروشد: خوشبختی استثنائی
یک لیوان آب می نوشید:بزودی ازدواج می کنید
دریک لیوان نوشابه دیگر می نوشید: یک خطر
یک لیوان خالی را می شکنید: علامت مرگ یک زن
یک لیوان پرازآب می نوشید: سلامتی فرزندان شما تضمین می شود
آب یک لیوان را می ریزید: مرگ یک بچه
یک لیوان شراب را می ریزید: خبرهای خوش
آب یک لیوان روی لباستان می ریزد: مرگ یکی از آشنایان شما
یک لیوان کثیف: یک کار دلپذیر و خبرهای خوش در پیش است
به شما لیوان هدیه می کنند: تولد یک نوزاد
یک معامله گر یا سیاستمدار خواب ببیند که لیوانی را می شکند: درکارهایش منفعت هنگفتی نصیبش خواهد شد. کتاب سرزمین رویاها
لیوان دوست و مصاحب شماست و کسی است که با او مشورت می کنید و از او کمک می خواهید و در شرایط سخت نیاز شما را بر طرف می کند. اگر در خواب ببینید لیوانی کوچک و فلزی داریدتنگ روزی می شوید و در معاش شما مضیفه می افتد و چنانچه در خواب ببینید لیوانی بزرگ و خوش رنگ دارید معاش شما تامین می شود. رنگ لیوان هر چه صاف تر و شفاف تر باشد بهتر است. لیوان بلور روشن و صاف کامروائی و خوشبختی است به خصوص اگر مرد جوانی در خواب ببیند لیوانی از بلور صاف و روشن و تراش دار در دست دارد با زنی دلخواه ازدواج می کند. زنی که مصاحب او خواهد بود و نیازهایش را جواب خواهد گفت. همین تعبیر هست برای دختران جوان و دم بخت به خصوص اگر از آن لیوان آبی صاف و روشن و خوش گوار بنوشند بسیار خوب است. اگر در خواب ببینید که لیوان خود را زدید و شکستید دوست و مصاحب خوبی را از دست می دهید یا چنانچه همسرتان صدیق و صمیمی است بین شما اختلاف می افتد. توجه داشته باشید که مصاحبت و صمیمیت در دیدت لیوان مستقر است لذادر مورد همسر چنانچه صمیمی و مصاحب باشد صدق می کند زن بی تفاوت مشمول این تعبیر قرار نمی گیرد. شکستن لیوان در خواب بیشتر برای زنان و مردان جوان خوب نیست.
اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
Inanimate, Lifeless, Lifelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
Obstinately
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
obstinadamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
неживой , безжизненный , безжизненно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
leblos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
stur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لجوجانه
تصویر لجوجانه
uparcie
دیکشنری فارسی به لهستانی