جدول جو
جدول جو

معنی لیلیبه - جستجوی لغت در جدول جو

لیلیبه
(بِ)
نام شهری کارتاژی از سیسیل قدیم و ماراسالای امروزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیلی
تصویر لیلی
(دخترانه)
نام گلی، شب دراز، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیلیا
تصویر لیلیا
(دخترانه)
شب، هم ریشه با لیل عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
هر مایع لزج و لعاب دار مانند آب دهان یا آب بعضی از میوه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزیده
تصویر لیزیده
سرخورده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لی لَ / لِ)
تناور و جسیم و توانا و زورآور و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور و بهادر را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 448)
لغت نامه دهخدا
(مِ بِ)
در اساطیر یونان یکی از دختران ’نیوبه’ است که مانند خواهرش ’امیکلا’ بوسیلۀ ’ارتمیس’ از آسیب و آزار مصون ماند. (از لاروس بزرگ)
در اساطیر یونان دختر اقیانوس که با ’پلاسگوس’ زناشوئی کرد و ’لیکون’ را زائید. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(مِ بِ)
سیاره ای کوچک به شمارۀ 137 که بوسیلۀ ’پالیزا’ در سال 1874 میلادی کشف گردید. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نیکدلی. (منتهی الارب) ، مهربانی کردن. (دهار). مهربانی کردن بر فرزند، مهربانی کردن و لیسیدن گوسپند بچه را پس از زاییدن، پراکنده شدن، بانگ کردن تکه وقت برجستن بر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دی یَ)
لیدی. ناحیتی به آسیای صغیر. ایالتی از ایران به عهد هخامنشیان. کورش کبیر، اول بار آنجا را گشود. و رجوع به ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اعمال رسولان 16:14، زن مسیحیۀ یهودیی بود از تیاتیرا در لیدیه که در ارغوان تجارت میکرد و زنی صاحب دولت و مکنت بوده در فیلیپی موقت سکونت میداشت و در آنجا به فیض بشارت پولس را ضیافت کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ /دِ)
نعت مفعولی از لییدن. خاییده و جویده
لغت نامه دهخدا
(لَیْ / لِیْ)
به لغت زند و پازند به معنی شب است که عربان لیل گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یِنْ)
از نواحی تاریخی آسیای صغیر. یکی از مقاطعات آسیای صغیر است که در برابر جزیره ردس فیمابین کارس و پمفلیه واقع است و دو شهر معظم داشته یکی را پاترا و دیگری را میرا میگفتند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 41هزارگزی شمال باختری ورزقان و 30500گزی شوسۀ تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل، دارای 635 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شب. لیل. (منتهی الارب). رجوع به لیل شود
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ بَ)
آبی است از آبهای قشیر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لولیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لیسیدن. لشته
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
نام قصبۀ کوچکی در جزیره لوسان که بزرگترین جزیره است از مجمعالجزائر (گنگبار) فیلیپین واقع در 40 هزارگزی جنوب شرقی مانیله. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بیونانی خراطین است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500گزی شمال خاوری سردشت و 3500گزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. معتدل، کوهستانی و جنگلی. دارای 279تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیلیتزه. نام نهری به لهستان و ازجملۀ انهاری است که از طرف چپ بنهر ویستوله میریزد و آن در ایالت کیلتزه نزدیک قصبه ای موسوم بهمین نام سرچشمه گیرد و بطرف شمال شرقی جاری گردد و 240 هزار گز از مجرای آن صلاحیت سیر سفاین دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام شهرکی است در قضای اولکوز از ایالت کیلتزه در 63 هزارگزی شمال شرقی اولکوز. دارای دباغ خانه ها، و دستگاههای کرباس بافی و تجارت بسیار رایج. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی ازلیزیدن. لغزیده. سریده. شخشیده. خیزیده. سرخورده
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
لیزاب. لعاب. آب لزج که از دهان یا بینی آدمی و مرغان و گاو و سگ و امثال آن برآید. آب لعابی و لزج چون آب دهان طفل و بعض بیماران و آب دهان گاو. آبی لزج چنانکه آب هندوانۀ زمستان بر او گذشته
لغت نامه دهخدا
تصویری از لییده
تصویر لییده
جاویده خاویده خاییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینیه
تصویر لینیه
فرانسوی پروز
فرهنگ لغت هوشیار
آب لزج که از دهان و بینی انسان و جانوران برآید، آب لزج که از میوه (مثلا هندوانه ای که زمستانی برآن گذشته) برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزیده
تصویر لیزیده
سریده، خیزیده، لغزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسیده
تصویر لیسیده
بزبان مالیده شده برای خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
در جای خود جنبیده، باهستگی رفت و آمد کرده، نمو کرده (کودک) بطوری که تو اندرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلیه
تصویر لیلیه
شب پرگان شب پروانگان پروانگان بیدی بیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیده
تصویر لولیده
((دِ))
در جای خود جنبیده، به آهستگی رفت و آمد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
((بَ یا بِ))
آب لزج که از دهان و بینی انسان و جانوران برآید، آب لزج که از میوه (مثلاً هندوانه ای که زمستانی بر آن گذشته) برآید
فرهنگ فارسی معین
قسمت کمر به پایین، نشیمن، کفل، میان دو پا و آن چه که میان
فرهنگ گویش مازندرانی