جدول جو
جدول جو

معنی لیلنگ - جستجوی لغت در جدول جو

لیلنگ
(لی لَ)
لیلنج. نیلج. لیلج. نیله. نیل. صاحب آنندراج گوید: اصل در آن نیل رنگ بوده، لام و جیم تبدیل یافته اند، چنانچه لیلوپل. (آنندراج). رجوع به لینج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیولنگ
تصویر لیولنگ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، کشک سیاه، ریخبین، پینوک، هلباک، هبولنگ، رخبین، پینو، ترپک، ترف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
طعامی که مردم فقیر از مهمانی ها با خود ببرند، نان پارۀ گدایی، برای مثال پاره های نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی - ۴۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
لوله ای است لاستیکی که در کارهای فنی مورد استفاده قرار می گیرد. از این لوله برای انتقال آب یا مواد سوختی (بنزین و غیره) در فواصل متحرک ماشینها و اتومبیل استفاده می شود، و آن دارای انواع مختلف است: شیلنگ لاستیکی ساده، شیلنگ نسوز و شیلنگ آجیده که در ساختمان آن نخ ابریشم یا رشته های نازک سیمی بکار رفته است. از شیلنگ برای آب پاشی در باغبانی و دستگاههای آتش نشانی نیز استفاده می شود. قطر دهانۀ شیلنگ متفاوت و بسته به مورد استفاده است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زله و آن طعامی است که مردم فرومایه از مهمانیها بردارند و نان پاره های گدائی را نیز گویند. (برهان). نان پاره و طعامهائی که گدایان از مهمانیها و سفره ها جمع کنند. زله و پس خورده. (غیاث) :
مرثیه سازم که مردی شاعرم
تا از اینجا برگ و لالنگی برم.
مولوی.
پاره های نان و لالنگ طعام
در میان کوی یابد خاص و عام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
لیلج. نیلج. نیله. لیلنگ. به معنی لیج است که نیل باشد و به آن چیزها رنگ کنند. (برهان). ابوریحان در صیدنه آرد: ’لس’ گوید نیل را گویند و آن بستانی دشتی باشد. اورباسیوس او را اساطوس نام کرده است. و خواص و افعال نیل در حرف نون گفته شود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). و رجوع به نیل و نیله و نیلج شود
لغت نامه دهخدا
(وْ لَ / لَ یو لَ)
برف. (جهانگیری). برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبۀ حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند. (برهان). صاحب برهان گوید: ظاهراً در معنی لغت تصحیف خوانی شده است و ترف را برف خوانده اند، ترف. پنیرتن. هبولنک. هلباک یا هلیاک یا هلناک یا هلتاک. (لغت نامۀ اسدی). قره قوروت:
وآن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او
جوغری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(لو لِ)
لولهنگ. لولهین. ابریق و آفتابۀ گلی. ابریقی که از گل سازند.
- امثال:
لولنگش آب می گیرد، صاحب نام است و عنوانی دارد. رجوع به لولهنگ شود
لغت نامه دهخدا
طعامی است که مردم فرومایه در مهمانیها بردارند زله: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی نیک. 318: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
لولهنگ خانه. جایی که لولهنگها را در آنجا گذارند آفتابه خانه لولهین خانه
فرهنگ لغت هوشیار
ترف پنیر تن قره قوروت: وان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از او چوغری (جوغری) خوردی همی و طائفی و لیولنگ. توضیح این کلمه را بمعنی برف (ثلج) نوشته اند و آن محرف ترف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلنگ
تصویر شیلنگ
((لَ))
لوله ای از جنس لاستیک که از آن برای انتقال آب، بنزین، هوا و... استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالنگ
تصویر لالنگ
((لَ))
نان پاره گدایی، غذایی که آدم های فقیر از مهمانی ها با خود ببرند
فرهنگ فارسی معین
در عرف منطقه یک چهارم مجموع گوشت گاو را گویند، از پاشنه ی پا تا لگن خاصره
فرهنگ گویش مازندرانی