جدول جو
جدول جو

معنی لیشتن - جستجوی لغت در جدول جو

لیشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
فرهنگ فارسی عمید
لیشتن
(دی دَ / دِ کَ دَ)
لشتن. لیسیدن
لغت نامه دهخدا
لیشتن
لیسیدن
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشتن
تصویر لشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
پرستش کردن، عبادت کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ / ژِ گُ دَ)
نوشتن. تحریر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
ادوارد بولورلرد، رمان نویس و شاعر و سیاستمدار انگلیسی، مولد لندن (1803-1873 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ دَ)
لیشتن. لیسیدن. (برهان) (جهانگیری). زبان بر چیزی مالیدن. لستن:
لشتند آستانت بزرگان و مهتران
چون یوز پیر لشته به لب کاسۀ پنیر.
سوزنی (از جهانگیری).
و امروز لیشتن متداول است: مثل انگشت لیشته، سخت فقیر
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
به لغت زند وپازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن ونیاز کردن و ستایش نمودن. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یشتن مصدر پهلوی (هم ریشه یزشن) به معنی خواندن کتاب مقدس و اوراد. (یادنامۀ پورداود ذیل ص 211) : آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په (پیه) برآن درون نهادند چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند. (از ترجمه ارداویراف نامه به نقل یادنامۀ پورداود ص 211). و رجوع به یزشن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهرکی است (ازجبال) با هوای درست و بسیارکشت و از وی بندق خیزد. (حدود العالم) ، نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان، میان کج سنبلی و خیرآباد و در 187775گزی کازرون و 13فرسنگی مغرب باشت در مشرق کوه گیلویه
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
لیسیده: مثل انگشت لیشته، سخت بی چیز، کاملاً عور. کاملاً بی چیز که هیچ چیز او برجای نمانده است
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ تَ)
رشتن و ریسمان کردن. (ناظم الاطباء). غزل. رشتن. (یادداشت مؤلف). ریستن. ریسیدن. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود، کوشش کردن، آهسته سخن گفتن، معاف کردن. عفو نمودن. آزاد کردن. رهانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور لیشتن. که لیسیدن توان
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
تماشا و تفرج کردن. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیشته
تصویر لیشته
لیسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
تماشا و تفرج لیسیدن، زبان بر چیزی مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن، ستایش نمودن هنگام غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
((لِ تَ))
لیسیدن، لیس زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
((یَ تَ))
ستایش کردن، نیایش کردن، دعا خواندن هنگام غذا خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
تفریح
فرهنگ واژه فارسی سره
نشستن، نگذاشتن، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن و سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن، لیز خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی