جدول جو
جدول جو

معنی لیسکی - جستجوی لغت در جدول جو

لیسکی
دهی از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 75هزارگزی شمال باختری شوسف و 12هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان، کوهستانی و معتدل، دارای 99 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیسک
تصویر لیسک
حلزون، حیوانی نرم تن با صدفی مارپیچ بر پشت که برخی از انواع آن در آب زندگی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویسکی
تصویر ویسکی
نوعی نوشیدنی الکلی تقطیر شده که از بعضی غلات مانند جو، ذرت یا چاودار به دست می آید. جو جوانه زده را که خشک و بوداده شده پس از نرم کردن با آب داغ مخلوط می کنند و بعد از تخمیر در دستگاه های مخصوص عرق کشی تقطیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(لی لَ)
رجوع به کرات، للک و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 115، 118، 119، 121، 122، 124و 200 شود. (در این کلمه شلیمر اشتباه کرده است)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم ناحیتی از آسیای صغیر بین کاری و پامفیلیه
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیک پسر پاندیون آتنی، نام گروهی که اصلاً از جزیره کریت بوده اند و قبل از گرفتن این اسم ترمیل نام داشته اند، (ایران باستان ج 1 ص 741)
لغت نامه دهخدا
نوعی مشروب الکلی، قسمی عرق معمولی انگلستان، (یادداشت مرحوم دهخدا)، نوعی از عرق که از حبوبات گیرند و بیشتر در اسکاتلند و ایالات متحدۀ امریکا سازند
لغت نامه دهخدا
(سَ کی / ی)
منسوب به لاسک و آن گمان برم نوعی از جامه باشد بمازندران. ابوعبداﷲ طاهر بن احمد... بدین نسبت مشهور است. (انساب سمعانی ورق 595). رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کی ی)
منسوب به لاسک که دهی است از توابع شفت فومن به گیلان
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ کی ی)
گلۀ بزرگی از شترمرغ و گوسفند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حلزون. قسمی حلزون. راب. شنج. خف الغراب. فرحولیا. (تذکرۀ ضریر انطاکی ذیل کلمه حلزون) :
لیسک را بین ز بر لاله برگ
یازان هر سو کشف آسا سرا
تنش ز بلور مذاب و دو چشم
هوری قلیائی دو گوهرا
شاخ دو افراشته بر سرش بر
بر سر هر شاخ یکی اخترا
همچو یکی واعظک گوژپشت
دست دو برداشته بر منبرا
یا که به شب کرده رها ماکیان
پیش چراغ اندر یا آذرا
یا چو یکی لولی در راه کوچ
درد زهش مانده بجای ایدرا
کودککی بی مدد مام ناف
زاده، کنون بسته به پشت اندرا
تا مگر از کوچ بیابد نشان
مینگرد در که و در کردرا
یا چو یکی دیده ابر دیده گاه
از سپه ایران در لوهرا
گریۀ شادی شکنان در گلو
خواهد گفتن ظفر لشکرا.
علی اکبر دهخدا
لغت نامه دهخدا
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسکی
تصویر لاسکی
بی سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسک
تصویر لیسک
((سَ))
حلزون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویسکی
تصویر ویسکی
نوعی مشروب الکلی
فرهنگ فارسی معین
حلزون، لیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
صورت کک و مکی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرافاده
فرهنگ گویش مازندرانی
حلزون، آذرخش
فرهنگ گویش مازندرانی