جدول جو
جدول جو

معنی لیزیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

لیزیدنی
(دَ)
درخور لیزیدن. که لیز خوردن تواند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیزیدن
تصویر لیزیدن
سر خوردن، لیز خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیزیدن
تصویر الیزیدن
آلیزیدن، آلیز زدن، جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیزیدن
تصویر آلیزیدن
آلیز زدن، جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ / دِ)
حالت لرزیده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لاسیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
درخور لنگیدن. که لنگیدن سزای اوست
لغت نامه دهخدا
(لُ دی دَ / دِ)
ازدر لندیدن. درخور لندیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
درخور لنجیدن. بیرون کشیدنی. آختنی. آهختنی. که لنجیدن و آختن آن ضروری است
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
درخور لخشیدن. درخشیدنی، که لخشیدن آن ضروری است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خیس خوردن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی لیسیده. رجوع به لیسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
صفت لیزنده. حالت و چگونگی لیزنده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لیزاندن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لیزاندن
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیدیان، از مردم لیدیان، (ایران باستان ج 2 ص 1145)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لولیدن. که لولیدن تواند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که تواند پیچیدن. که بپیچد. که پیچیدن تواند، درخور پیچیدن:
بپیچم سر از هرچه پیچیدنی
بسیچم بکار بسیچیدنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لوغیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
لایق ارزیدن. شایستۀ ارزش
لغت نامه دهخدا
(کَ گِ رِ تَ)
جفته افکندن. جفتک انداختن:
نفس چون سیر گشت بستیزد
توسن آسا بهر سوآلیزد.
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل لیزیدنی. رجوع به لیزیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
لیز خوردن. لغزیدن. سر خوردن. سریدن. تزلق. شخشیدن. خیزیدن. فروخزیدن، آمیختن. (برهان). درهم کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
درخور لغزیدن. لخشیدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی لیزیده. رجوع به لیزیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لیسیدن. لعوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
که لرزیدن آن ضروری است، ازدر لرزیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزیدگی
تصویر لغزیدگی
کیفیت لغزیده لغزیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
قابل پپیچیدن در خور پیچیدن: بپیچم سر از هر چه پیچیدنی بسیچم بکار بسیچیدنی. (نظامی)، آنکه تواند بپیچد که بپیچد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیزیدن
تصویر آلیزیدن
جفتک زدن جفته انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیزیدن
تصویر الیزیدن
((اَ دَ))
جفتک زدن، لگد انداختن، آلیزدن، آلیزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزیدن
تصویر لیزیدن
((دَ))
لیز خوردن، سر خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلیزیدن
تصویر آلیزیدن
((دَ))
جفتک زدن، لگد انداختن، آلیزدن
فرهنگ فارسی معین