معنی لیزیدن
- لیزیدن((دَ))
- لیز خوردن، سر خوردن
واژههای مرتبط با لیزیدن
لیزیدن
- لیزیدن
- سُر خوردن، لیز خوردن، لغزیدن
لیزیدن
- لیزیدن
- لیز خوردن. لغزیدن. سُر خوردن. سریدن. تزلق. شخشیدن. خیزیدن. فروخزیدن، آمیختن. (برهان). درهم کردن
لرزیدن
- لرزیدن
- ارتعاش
بیزیدن
- بیزیدن
- چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
آلیزیدن
- آلیزیدن
- جفتک زدن جفته انداختن
خیزیدن
- خیزیدن
- لغزیدن سر خوردن، آهسته بجایی در شدن، جهیدن جستن خیز برداشتن، از زمین بلند شدن و بر پاایستادن
بیزیدن
- بیزیدن
- غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
ویزیدن
- ویزیدن
- غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، بیزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
لرزیدن
- لرزیدن
- جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
