جدول جو
جدول جو

معنی لیز - جستجوی لغت در جدول جو

لیز
زمین نمناک و لغزنده، هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد
لیز خوردن: سر خوردن، لغزیدن
تصویری از لیز
تصویر لیز
فرهنگ فارسی عمید
لیز
(سَ نَ جَ)
پناه گرفتن به کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لیز
نسو، لغزان، املس، لغزناک، سخت هموار، مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد، لغزاننده، چنانکه زمین یخ بسته، لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد، (برهان)، لغزنده: معده لیز و آب هندوانه،
- لیز شدن معده، کم شدن ماسکۀ آن،
، لزج، لزجه، چسبنده، بالعاب، آمیخته،
دست افزار کشیدن بر چیزی، (برهان)،
مزید مؤخر کلماتی است، چون: پالیز، کفچلیز، دهلیز، جالیز، فالیز
لغت نامه دهخدا
لیز
سخت هموار، مانند مرمری تراشیده، لغزناک، املس، چسبنده
تصویری از لیز
تصویر لیز
فرهنگ لغت هوشیار
لیز
سر، لغزنده
تصویری از لیز
تصویر لیز
فرهنگ فارسی معین
لیز
سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیز
لیز، صاف، لزج چسبیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیزا
تصویر لیزا
(دخترانه)
بنده خالص خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
اشعۀ نورانی و پرقدرت که به وسیلۀ دستگاهی اتمی تولید می شود و در پزشکی، صنعت و امور نظامی از آن استفاده می کنند، اشعۀ مرگ، اشعۀ لیزر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیز
تصویر غلیز
آب لزجی که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، غلیزآب، غلیزآبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیز
تصویر الیز
جفته، جفتک، لگد، جست و خیز چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزم
تصویر لیزم
کمان نرم که با آن مشق کمان کشیدن کنند، کباده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزاندن
تصویر لیزاندن
لیز دادن، لغزاندن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزیدن
تصویر لیزیدن
سر خوردن، لیز خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزابه
تصویر لیزابه
هر مایع لزج و لعاب دار مانند آب دهان یا آب بعضی از میوه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جست و خیز چهارپایان، جفته، جفتک، جفته و لگد
آلیز زدن: جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جفته و لگد انداختن اسب و استر و سایر ستور. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). آلیز. (برهان قاطع). رجوع به آلیز شود
لغت نامه دهخدا
جفته، جفتک، و آن لگد پرانیدن ستور باشد با دو پای از پس، رم
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی از بخش صالح آباد شهرستان ایلام واقع در 15هزارگزی باختری صالح آباد و هشت هزارگزی باختری راه شوسۀ ایلام به همدان. کوهستانی و گرمسیر. دارای 85 تن سکنه. آب آن از چشمۀ شور. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. اهالی زمستان برای تعلیف احشام خود به حدود کولک نزدیک مرز عراق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
کباده را گویند و آن کمانی باشدنرم و سست که بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلیز
تصویر غلیز
لعاب دهان بچه، لعاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جفتک جفته لگد پرانیدن ستور با دو پای از عقب، جست جستن، رم رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیز
تصویر جلیز
کمند مقود، مفسد غماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزم
تصویر لیزم
کمانی نرم و سست که بوسیله آن مشق کمان کشیدن کنند کباده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزیده
تصویر لیزیده
سریده، خیزیده، لغزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیز
تصویر بلیز
سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیز
تصویر الیز
جفتک زدن چهارپا، جفتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جفتک، جفته، لگد، جست و خیز، رم، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیز
تصویر غلیز
((غَ یا غِ))
گلیز، آب دهان بچه
فرهنگ فارسی معین
((لِ زِ))
اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزر
تصویر لیزر
((لِ زِ))
وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری، پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزم
تصویر لیزم
((زُ))
کباده کمان نرم که با آن تمرین کمان کشیدن کنند
فرهنگ فارسی معین
تداعی معانی، گفتار یا کاری که موجب یادآوری خاطره ای شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختگی شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
سرسری زمین لغزنده، لغزنده
فرهنگ گویش مازندرانی