جدول جو
جدول جو

معنی لگد - جستجوی لغت در جدول جو

لگد
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود
لگد انداختن: لگد پراندن ستور
لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن
لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن
لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن
لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور
لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
تصویری از لگد
تصویر لگد
فرهنگ فارسی عمید
لگد
(لَ گَ)
لج. زخم با کف پای (برخلاف تیپاو اردنگ که با نوک پا باشد). زخم با پای از ستور یا آدمی. اسکیز. اسکیزه. آلیز. جفته. جفتک:
تا صعوه به منقارنگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد به لگد خرد، سر پیل.
منجیک.
زیر لگد به جمله همی خستشان بزور
چونانکه پوست بر تن ایشان همی درید.
بشار مرغزی.
هم به زیر لگدت همچو هبا کردم
بی گنه بودی این جرم چرا کردم.
منوچهری.
به لگد کرد دوصد پاره میانهاشان
رگهاشان ببرید و ستخوانهاشان.
منوچهری.
اندام شما بر به لگد خرد بسایم
زیرا که شما را بجز این نیست سزاوار.
منوچهری.
رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید
به لگد ناف و زهار همه از هم بدرید.
منوچهری.
خوار است نشستن ز بر کرّۀ نوزین
مرد آنکه نگه دارد، زو گاه لگد را.
حمیدالدین سمرقندی.
بدین پر به پر تا نگیردت جهل
وگرنه بکوبدت زیر لگد.
ناصرخسرو.
از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا.
خاقانی.
چرخ را ز آه من زیان چه بود
پیل را از پشه لگد چه رسد.
خاقانی.
شمع که در عنان شب زرده وش و سیاه بود
از لگد براق جم مرد بقای صبحدم.
خاقانی.
به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگهابرف را روفتند.
نظامی.
صحون، لگدزننده. (منتهی الارب).
- بخت خود را به لگد زدن یا دولت خود را... یا لگد به بخت یا دولت خود زدن، بیخردانه از سر چیزی یا امری نیک و سودمند درگذشتن:
طریق مذهب عیسی به بادۀ خوش و ناب
نگاه دار و مزن بخت خویش را به لگد.
منوچهری.
آتش در خرمن خودمیزنی
دولت خود را به لگد میزنی.
نظامی.
- امثال:
لگد به گور حاتم زده است (به طنز و استهزا) ، بی نهایت بخیل و ممسک است.
لگد روزگار خورده است.
لگد مادیان به نریان درد نکند
لغت نامه دهخدا
لگد
زخم با پای از ستور یا آدمی جفته، جفتک
تصویری از لگد
تصویر لگد
فرهنگ لغت هوشیار
لگد
((لَ گَ))
ضربه ای که با پا زده شود، حرکت یا ضربه قهقرایی تفنگ یا توپ هنگام تیراندازی، به بخت خود زدن به ضرر خود اقدام کردن
تصویری از لگد
تصویر لگد
فرهنگ فارسی معین
لگد
پاسار، پخت، پشت پا، تیپا، لچ، آلیز، جفتک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لرد
تصویر لرد
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی برهم نشسته و به هم چسبیده مانند یال شیر، نمد، نمدزین اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگن
تصویر لگن
ظرفی بزرگ و لبه دار از جنس پلاستیک، فلز و امثال آن، تشتی که در آن دست و صورت یا جامه می شویند
لگن خاصره: در علم زیست شناسی استخوان بندی شبیه لگن که در بدن انسان در انتهای ستون فقرات، زیر شکم و تهیگاه کمر قرار دارد، لگنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی گفته شود
لند لند: غرغر
لند لند کردن: غرغر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحد
تصویر لحد
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاد
تصویر لاد
دیوار، هر طبقه از دیوار گلی، چینۀ دیوار
پی، بیخ، بنیاد، برای مثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵)
خاک
پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹)
مخفّف واژۀ لادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
مقابل دختر، پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکد
تصویر لکد
زدن با دست، دور کردن راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لند
تصویر لند
پسر
فرهنگ لغت هوشیار
شخص سرد و نچسب و گرانجان کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغد
تصویر لغد
لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسد
تصویر لسد
لیسیدن، مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگن
تصویر لگن
ظرف بزرگ لبه دار، جای ادرار طفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمد
تصویر لمد
درگاه لیسی فروتنی به خواری، زدن، سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحد
تصویر لحد
شکاف در پهن گور، شکاف کرانه گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدد
تصویر لدد
دشمنی سخت در گیری سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرد
تصویر لرد
بیابان، صحرا آنچه که از مایعات در ته ظرف ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتد
تصویر لتد
مشت زدن لت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پشم پشم گوسفند پشم شتر نمت نمد، خوی گیر زین، پشم نشسته پشم پشم به هم چسبیده پشم گوسفند و شتر: وین عمارت کردن گور و لحد نی بسنگ است و بچوب ونی لبد. (مثنوی نیک. 130: 3) نمد نمط: مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه (مثنوی لغ)، نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاد
تصویر لاد
کینه ورز دشمن سر سخت دیوار از گل برآورده، چینه دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاد
تصویر لاد
دیوار، چینه، دیبای نازک و لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبد
تصویر لبد
((لَ بَ))
پشم گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبد
تصویر لبد
((لِ))
نمد، نمط، نمد زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگو
تصویر لگو
((لِ گُ))
اسباب بازی به صورت قطعه های کوچک چوب، فلز و مخصوصاً پلاستیک در شکل ها و رنگ های مختلف و قابل جفت شدن با یکدیگر برای ساختن بازیچه های گوناگون مثل خانه، صندلی و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگن
تصویر لگن
((لَ گَ))
ظرف بزرگ لبه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لند
تصویر لند
((لَ))
پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لند
تصویر لند
((لُ))
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی
فرهنگ فارسی معین