جدول جو
جدول جو

معنی لکو - جستجوی لغت در جدول جو

لکو
(لُ)
در تداول کرمانیان، کته کلفت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکو
تصویر آکو
(پسرانه)
قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آکو
تصویر آکو
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کوچ، هامه، کلیک، مرغ شباویز، بایقوش، پشک، پش، کوف، کلک، پژ، بوف، بیغوش، کول، بوم، شباویز، پسک، چغو، مرغ بهمن، اشوزشت، کنگر، کوکن، مرغ شب آویز، مرغ حق، چوگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکوموتیو
تصویر لکوموتیو
وسیلۀ نقلیه ای که در راه آهن برای کشیدن واگن ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکا
تصویر لکا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان
لاک
رنگ سرخ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغو
تصویر لغو
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوک
تصویر لوک
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳)
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی درهم پیچیده و مجعد، برای مثال در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - تکو)، نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لتکو
تصویر لتکو
درختی خاردار شبیه درخت آلو، با میوه ای خوشه ای و ملس که هر خوشه هفت یا ده دانه میوۀ سفید رنگ به اندازۀ آلو دارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَکْ)
دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی تازه کندانگوت و سی هزارگزی شوسۀ بیله سوار به آصلاندوز. کوهستانی، گرمسیر و دارای 10 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
دهی جزء دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد، واقع در 14هزارگزی جنوب سنجبد در مسیر شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، گرمسیر و دارای 118 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لک که معرب و مفرس لکهه است و آن (یعنی لک) به هندی نام عدد صدهزار است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ مُ وْ)
آتشخانه. لکمتیو. و رجوع به لکمتیو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درماندن به سخن. لکن. لکنه. لکنونه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده: قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باطری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست، که اولی بوسیلۀ پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ کُ)
نامی است که در کتول به گلابی دهند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 238). قسمی از درخت امرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تلکا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکوک
تصویر لکوک
جمع لک، از ریشه هندی سد هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوموتیو
تصویر لکوموتیو
ماشین بخار که در راه آهن برای کشیدن واگنها بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوع
تصویر لکوع
ناکس لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه قطع و برق جریان برق در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست که اولی بوسیله پلاتین و دومی و توسط چکش برق انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکو
تصویر شکو
بیماری، شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغها و پای درختها بزرگ سایه دار سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکونه
تصویر لکونه
بنگرید به لکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکو
تصویر آکو
بوم، جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکو
تصویر رکو
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ کُ مُ))
وسیله نقلیه موتوری که روی خط آهن حرکت می کند و برای کشیدن واگن های قطار به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
((دِ کُ))
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست. که اولی به وسیله پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
غذای خیلی شور
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی نارس پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری، که از رود هراز منشعب می شود
فرهنگ گویش مازندرانی