جدول جو
جدول جو

معنی لکنو - جستجوی لغت در جدول جو

لکنو
(لُ نُ)
کوه لکنو، در کنار خلیج فارس مشرف به دریا واقع و در دامنۀ آن بندرعباس واقع است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکن
تصویر لکن
ولی، اما، لیکن، ولیکن، ولیک، لیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتن زبان هنگام حرف زدن، کندزبانی
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوا دو، مشهور به برا د فر (آهنین بازو) کاپیتن فرانسوی، مولد قرب نانت، وی در ایوری با هانری چهارم بجنگ پرداخت، (1531-1591 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
لکونه. لکن. لکنه. درماندن به سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لکنه. لکنونه. لکونه. درماندن به سخن. (منتهی الارب). درماندگی به سخن. درماندگی به سخن و درمانده شدن در آن
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
لگن که تشت باشد. (منتهی الارب). رجوع به لگن شود
لغت نامه دهخدا
(لا کِ)
مخفف کارآگاه، باخبر. مطلع. صاحب خبر. خبردار. کارآگاه. کارآگهان جمع کارآگه است که دانایان و اصحاب فراست و اهل تجربه و منجمان باشند چه منجم را نیز کارآگه می گویند:
ملک فرمود خواندن موبدان را
همان کارآگهان و بخردان را.
نظامی.
حذر کار مردان کارآگه است
یزک سدّ رویین لشکرگه است.
سعدی (بوستان).
، منهی. مخبر. مفتش. جاسوس. خبرآور. ج، کارآگهان:
ز کارآگهان آگهی یافتم
بدین آگهی تیز بشتافتم.
فردوسی.
ز هر سو فرستاد کارآگهان
بدان تا نماند سخن در نهان.
فردوسی.
چو موبد سوی خانه شد در زمان
ز کارآگهان رفت مردی دمان
شنیده یکایک به هرمز بگفت
دل شاه با رأی بد گشت جفت.
فردوسی.
همان زیرکان را که کارآگهند
بیاور اگر صد و گر پنجهند.
نظامی.
، سفیر. پیک. و رجوع به کارآگاه شود
لغت نامه دهخدا
(لا کِنْ نَ)
حرفی است که برای تدارک چیزی آرند. لکن. اما. لیکن. بیک. ولی. صاحب منتهی الارب آرد: حرف تنصب الاسم و ترفع الخبر و معناها الاستدراک و هو ان تثبت لما بعدها حکماً مخالفاً لحکم ما قبلها و لذلک لابد ان یتقدمها کلام متناقض لما بعدها نحو: ما هذا ساکن لکنه متحرک، او ضد له نحو: ما هو ابیض لکنه اسود، و قبل ترد تاره للاستدراک و تاره للتوکید. قاله جماعه و فسروا الاستدراک برفع ما توهم دونه نحو ما زید شجاعاً لکنه کریم لان الشجاعه و الکرم لایکادان یفترقان نحو لو جأنی اکرمته لکنه لم یجی ٔ، اکدت ما افادته لو من الامتناع و قیل للتوکید دائماً مثل ان و یصحب التوکید معنی الاستدراک و هو قول ابن عصفور و هی بسیطه و قال الفرّاء مرکبه من لکن و ان فطرحت الهمزه للتخفیف و قیل من لا و ان و الکاف الزائده و قیل اصله و ان ّ و الکاف و اللام زائدتان و قد تحذف نونه للضروره و هو قبیح کقوله و لاک اسقنی ان کان ماؤک ذافضل و قوله تعالی: لکنا هو اﷲ ربی. (قرآن 38/18). یقال: اصله لکن انا فحذفت الالف فالتقت النونان فجاء التشدید لذلک و قد یحدث اسمهما کقوله فلو کنت ضبیاً عرفت قرابتی و لکن ّ زنجی عظیم المشافر، ای ولکنک و لکن ساکنهالنون ضربان مخففه من الثقیله و هی حرف ابتداء لاتعمل لانها تقع علی الاسماء و الافعال خلافاً للاخفش و یونس فان ولیها کلام فهی حرف ابتداء لمجرد افاده الاستدراک و لیست عاطفه بالواو استعملت نحو ولکن کانوا هم الظالمین او بدونها کقول زهیر:
ان ّ ابن ورقاء لاتخشی بوارده
لکن وقائعه فی الحرب منتظر.
و قیل بالواو عاطفه و ان ولیها مفرد فهی عاطفه بشرطین احدهما ان یتقدمها نفی او نهی نحو ماقام زید لکن عمرو و لایقم زید لکن عمرو و الثانی ان لایقترن بالواو و قال قوم لایکون مع المفرد الاّ بالواو
لغت نامه دهخدا
شهری است از خزران با بارۀ محکم و نعمت. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
در تداول کرمانیان، کته کلفت
لغت نامه دهخدا
(کَ گِ)
دهی از دهستان حومه بخش سروستان است که در شهرستان شیراز واقع است و 330 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَوْ / کَ نو)
بنگ را گویند وبه عربی ورق الخیال خوانند. (برهان). کنب و کنف است که بنگ باشد و تخم آن را کنودانه و شاه دانه گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از جهانگیری). کنب. (فرهنگ رشیدی). اسم فارسی ورق الخیال است. (فهرست مخزن الادویه). بنگ. (ناظم الاطباء). کنب. کنف. قنب (معرب). رجوع به کنف شود. (فرهنگ فارسی معین) : الابق، رسن که از پوست کنو است. (مهذب الاسماء). رجوع به کنف شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
الشیخ محمد عبدالحلیم بن محمدامین الله اللکنوی الانصاری (1239-1285 هجری قمری). او راست: الاقوال الاربعه فی رد الشبهات المورده. حاشیه علی شرح نفیس ابن عوض قمرالاقمار علی نورالانوار شرح المنار. معین القائصین فی رد المغاطین. (معجم المطبوعات ج 2)
شیخ محمد عبدالباقی الانصاری اللکنوی. نزیل مدینه. او راست: المنح المدنیه فی مختارات الصوفیه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ)
از نواحی هندوستان قریب به سرحد تبت. (حبیب السیر حالات سلاطین غور چ تهران ص 228، 229، 230 و 231)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طبس مسینا، بخش درمیان، شهرستان بیرجند، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری در میان، و 33 هزارگزی شمال خاوری درح کوهستانی، گرمسیر، دارای 466 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان دوغانی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 59 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد، کوهستانی، معتدل دارای 165 تن سکنه، شیعه، کردی قوچانی زبان، راه آن مالرو، آب آن از قنات، محصول آن تریاک و غلات و شغل اهالی زراعت است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لُنَ)
لکنه. گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث). درماندن به سخن. (منتهی الارب). لکن. لکنونه. لکونه. کندی زبان. کندزبانی. از کارماندگی. کلته. زبان شکستگی. عی ّ در لسان. گرفته زبانی. درماندگی در سخن. شکستگی زبان. تهتهه. (منتهی الارب) : تهته، لکنت کردن. تختخه، لکنت زبان. تلاکن، لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب).
- زبانش به لکنت افتادن، به تت و پت افتادن
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
نام شهری به هندوستان. لکنهور. لکناهو. لکناو
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
لکنه. لکنت. و رجوع به لکنت شود:
مگرلکنه ای بودش اندر زبان
که تحقیق مفحم نکردی بیان.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی: اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نوعی زنگیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شرمزده و افسرده وجهه خود را از دست داده: دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد، دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکن
تصویر لکن
ولیک، ولیکن، ولکن، ولی، اما، لیک، حرفیست که برای تدارک چیزی آرند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی سر انداز زنان زردشتی ایران و آن پارچه ایست که در حدود سه متر طول دارد و از ابریشم و گلابتون بافته میشود. مکنو را طوری روی سر میاندازند که میان آن مقابل چانه قرار گیرد. ابتدا گوشه چپ را در پشت سر به لچک سنجاق میکنند و آنرا از طرف چپ صورت پایین میاورند و از زیر چانه بطرف راست صورت میبندند بطوریکه نقطه میان آن که قبلا نشان شده در زیر چانه قرار گیرد و دامن آن روی سینه بیفتد. باین طریق گوشه راست} مکنو {را از طرف راست صورت بالا میبرند در حالی که گوشه چپ به لچک سنجاق شده از پشت سر تا ساق پا آویزان است. این گوشه راست مکنو وقتی بالای سر رسید در طرف چپ سنجاق میشود و دامن آن مانند دامن چپ شانه راست تا ساق پا آویزان میگردد بطوریکه فقط قرص صورت پیداست و موهای سر کاملا در زیر مکنو پوشیده میشود. در این موقع قسمت جلو مکنو سینه را پوشانیده و دو گوشه آن از پشت شانه تا ساق پا آویزان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
گرفتگی زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکنتو
تصویر لکنتو
لکنت: ماشین لکنتو چرخ خیاطی لکنتو
فرهنگ لغت هوشیار
لکنت در فارسی ژودش تاتا گرفتگی و لکنت زبان را گویند تمندگی تپغ بنگرید به لکنه بنگرید به لکنه لکنت: مگر لکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مفحم نکردی بیان. (بوستان لغ.: لکنت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنو
تصویر کنو
((کَ نَ))
کنف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکن
تصویر لکن
((لا کِ))
اما، لیکن، ولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنو
تصویر مکنو
((مَ نُ))
نوعی سرانداز زنان زردشتی ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکنت
تصویر لکنت
((لُ نَ))
گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی معین
زبان پریشی، زبان گرفتگی، کندزبانی، گرفتگی زبان، من ومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که تلوتلو خوران راه می رود، مندرس و از کار افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
زالو
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوطی از خاکستر و آب که با آن لباس و ظروف را می شستند
فرهنگ گویش مازندرانی