کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان لاک رنگ سرخ گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
کَفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لَخا، پااَفزار، پااَوزار تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پَرَنداخ، پَراَنداخ، گوزگانی، اَپرَنداخ، پَرَندَخ، کوزکانی، سِختیان لاک رنگ سرخ گُلِ سُرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رُز، آتَشی، گُلِ سوری، وَرد، چَچُک، گُلِ آتَشی، سوری، بوی رَنگ، برای مِثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
مادۀ هر حیوان، سگ ماده نوازش عاشقانه نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳) لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
مادۀ هر حیوان، سگ ماده نوازش عاشقانه نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مِثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳) لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
از بلوکات ولایات خوی و سلماس، دارای 12 قریه و 18 فرسنگ مساحت آن است. مرکز آن قره قشلاق واقع در مشرق دریاچۀ ارومیه و جنوب قصبۀ دیلمقان. نام یکی از دهستانهای خاوری بخش سلماس شهرستان خوی و در قسمت خاوری بخش واقع شده است. موقعیت آن جلگه و باطلاقی و کنار دریاچۀ ارومیه است. دهستان لکستان از شمال و باختر محدود است به دهستان حومه سلماس، از جنوب به حومه انزل، از خاور به دریاچۀ ارومیه. آب و هوای آن معتدل و آب مزروعی آن از رود خانه زولا و چشمه تأمین میگردد و پس از مشروب کردن قرای فاضل آب به دریاچۀارومیه میریزد. دهستان لکستان از پانزده آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 7060 تن و قرای مهم آن صدقیان (مرکز دهستان) ، آفتاخانه، حبشی، حمزکندی، سلطان احمد، یاقوزآقاج، یوشانلو، قره قشلاق و کنگرلو است. راه نیمه شوسۀ سلماس به طسوج از این دهستان عبور میکند و در تابستان اتومبیل میتوان برد. اکثر راههای این منطقه ارابه رو است و در موقع لزوم اتومبیل نیز میتوان برد. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و در چندقریه به وسیلۀ چهارپایان از قدیم بارکشی کنند. محصول عمده آنجا غلات، حبوبات و روغن است که صادر نیز میکنند. دارای سه دبستان است و معروفیت این دهستان به نام لکستان از روی نژاد ساکنین آن منطقه است، چه اهالی این منطقه از لکستان قفقاز کوچانیده شده و بدان نام شهرت گرفته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از بلوکات ولایات خوی و سلماس، دارای 12 قریه و 18 فرسنگ مساحت آن است. مرکز آن قره قشلاق واقع در مشرق دریاچۀ ارومیه و جنوب قصبۀ دیلمقان. نام یکی از دهستانهای خاوری بخش سلماس شهرستان خوی و در قسمت خاوری بخش واقع شده است. موقعیت آن جلگه و باطلاقی و کنار دریاچۀ ارومیه است. دهستان لکستان از شمال و باختر محدود است به دهستان حومه سلماس، از جنوب به حومه انزل، از خاور به دریاچۀ ارومیه. آب و هوای آن معتدل و آب مزروعی آن از رود خانه زولا و چشمه تأمین میگردد و پس از مشروب کردن قرای فاضل آب به دریاچۀارومیه میریزد. دهستان لکستان از پانزده آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 7060 تن و قرای مهم آن صدقیان (مرکز دهستان) ، آفتاخانه، حبشی، حمزکندی، سلطان احمد، یاقوزآقاج، یوشانلو، قره قشلاق و کنگرلو است. راه نیمه شوسۀ سلماس به طسوج از این دهستان عبور میکند و در تابستان اتومبیل میتوان برد. اکثر راههای این منطقه ارابه رو است و در موقع لزوم اتومبیل نیز میتوان برد. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و در چندقریه به وسیلۀ چهارپایان از قدیم بارکشی کنند. محصول عمده آنجا غلات، حبوبات و روغن است که صادر نیز میکنند. دارای سه دبستان است و معروفیت این دهستان به نام لکستان از روی نژاد ساکنین آن منطقه است، چه اهالی این منطقه از لکستان قفقاز کوچانیده شده و بدان نام شهرت گرفته اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
سر دیوار. (برهان). کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود، مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) ، فاجر گردیدن. (منتهی الارب) ، ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). جمع آن را برخی بلاّن دانسته اند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
سر دیوار. (برهان). کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود، مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) ، فاجر گردیدن. (منتهی الارب) ، ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). جمع آن را برخی بُلاّن دانسته اند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)