جدول جو
جدول جو

معنی لکرس - جستجوی لغت در جدول جو

لکرس
(لُ رِ)
یکی از بلاد ایتالیای قدیم بود که در جنگ روم و کارتاژ به یاری آنیبال برخاست و بدین سبب رومیان در 205 قبل از میلاد آن را ویران ساختند. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 502)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یکی از صورت های فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره به صورت زنی که بر تخت نشسته و هر دو پا را بر زمین نهاده، عرش و منبر، خداوند منبر، مراه ذات الکرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرس
تصویر کرس
اصل، گروه، تودۀ چیزی، تودۀ سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرس
تصویر کرس
چرک جامه یا بدن، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
خانه های مردم مجتمع و فراهم آمدۀ درهم پیوسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گروهی از مردم. ج، اکراس. جج، اکارس. (منتهی الارب). جماعت از هرچه باشد. ج، اکراس. جج، اکارس، اکاریس. (از اقرب الموارد) ، خانه ای که برای بزغالگان بنا کنند، مانند خانه کبوتران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهک با خاکستر و جز آن آمیخته و الصواب باللام. (منتهی الارب). صاروج و گفته اند بهتر آن است که در مورد صاروج کلس گویند. (از اقرب الموارد) ، سرگین وگمیز برهم نشسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عجین کرس، سرگینی باشد که به گل و آب آمیخته کهگل سازند. (از غیاث اللغات).
، القلائد و الوشح و نحو هما. یقال: فیه قلاده ذات کرسین، اذا ضممت بعضها الی بعض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اصل هر چیز. (از منتهی الارب). اصل. مانند: بمعدن الملک القدیم الکرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ کُ)
خداوند کرسی. صورتی از صور شمالی فلک مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دب اکبر است بنسبت ستارۀ قطبی. و آن به صورت زنی بکرسی نشسته و هر دو پای فروهشته توهم شده است. سر و تنش بر کهکشان کشیده و آن را خداوند کرسی و خداوند عرش وخداوند منبر نیز نامند و مشتمل بر 55 ستاره است از جمله صدر و کف الخضیب. و صاحب جهان دانش گوید: ذات الکرسی، خداوند کرسی. نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه شمالی و آن را بر صورت زنی توهم کرده اند بر کرسی نشسته و پایها فروهشته و آن سیزده کوکب است و از کواکب او کوکبی روشن است از قدر ثالث و او را کف الخضیب خوانند - انتهی. و نامهای دیگر آن عرش و منبر و مراءه ذات الکرسی است. رجوع به ثوابت در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ قُلْ کَ سَ نَ)
نام گیاهی است سمی. جعفیل. هالوک. اوروبنجی. اسدالعدس
لغت نامه دهخدا
(یَ تُلْ کُ)
نام آیت 256 از قرآن به سورۀ بقره:
ز مکر و حیلت تو خفته نیست ایزد پاک
بخوان و نیک بیندیش آیهالکرسی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(لَ کِ)
شکس ٌ لکس ٌ، مرد دشوارخوی سرکش نافرمان بر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سیلی. طپانچه. لرش. (این لغت با معنی آن ظاهراً از مجعولات شعوری است)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ترحم کردن. (این لغت و معنای آن ظاهراً از مجعولات شعوری است)
لغت نامه دهخدا
(لِ رُ)
نام جزیره ای در مدیترانه (به عهد داریوش بزرگ). (ایران باستان ج 1 ص 625)
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
چرک و شوخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان). ریم و چرک بر تن و جامه. (صحاح الفرس) :
سر بتاب از حسد وگفتۀ پر مکر و فریب
برکش از گردنت این جامۀ پر کرس و کریب.
ناصرخسرو (ازآنندراج).
، موی پیچیدۀ مجعد را هم گفته اند و بعضی به ضم اول و سکون دوم موی پیچه را گویند که موی باف باشد و به این معنی با کاف فارسی هم آمده. (برهان). موی پیچیدۀ مجعدرا نیز گفته اند و آن را کریب نیز گویند. (از آنندراج). کرسه. گرس. (یادداشت مؤلف). کورس. (جهانگیری) ، پیچ و شکن موی. (ناظم الاطباء). در فرهنگها کرس و کرسه و گرس را بمعنی موی مجعد و موی پیچیده و موی پیچنده آورده اند بی شاهدی، گمان می کنم از این شعر به غلط افتاده اند:
جنگ کرده نشسته اندر زین
بر تن کرسه (کرس) دم ریخته فش.
و شعر از منجیک است و کرسه گویااصلاً کوسه بوده و کرس و گرس نبوده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کرسه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
ژراردو. نقاش و گراورساز و نویسندۀ هلندی. مولد لیژ (1641-1711 میلادی)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شاعر لاتن، مولد رم (تولد حدود 53 و وفات حدود 98 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از کوههای دوهزار مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ)
جوان کوتاه بالا پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). کوتاه بالای فربه پرگوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانق الکرسنه
تصویر خانق الکرسنه
گل جالیز از گیاهان گل جالیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الکرسی
تصویر ذات الکرسی
خداوند تخت از چهره های سپهری خداوند کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکس
تصویر لکس
دشوار خوی، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرس
تصویر کرس
ریم و چرک بر تن و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرس
تصویر لرس
سیلی، تپانچه ترحم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرس
تصویر کرس
موی پیچیده و پرشکن. کرسه و گروس هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
((~ُ لْ کُ))
آیه 255 از سوره بقره که به اعتقاد شیعیان خواندن و توسل به آن موجب حفظ از بلایا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذات الکرسی
تصویر ذات الکرسی
((تُ لْ کُ))
خداوند کرسی، دارنده کرسی، نام یکی از صورت های فلکی دور قطبی و آن تصویر زنی است که روی صندلی نشسته است، و دارای 55 ستاره می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرس
تصویر کرس
((کُ))
چرک، چرک لباس یا بدن
فرهنگ فارسی معین
اگر درویش بود. توانگر شود و اگر بیمار بود، شفا یابد. اگر غمگین است شادمان شود، اگر بنده بود آزاد گردد.
از امام باقر (ع) روایت شده است: کسی که ایه الکرسی را یک بار بخواند، خداوند، او را از دو هزار بدی و ناگواری دنیا و هزار بدی و ناگواری آخرت دور می کند که آسان ترین ناگواری دنیا، فقر و آسان ترین ناگواری و ناراحتی آخرت، عذاب قبر است. با توجه به مستحب بودن آیه الکرسی در بیداری، دیدن آن در خواب نیز تعبیر خوبی به همراه خواهد داشت.
تعبیر خواب خواندن آیه الکرسی
حضرت امام جعفر صادق فرماید: خواندن آیه الکرسی در خواب، صاحب مقام و منزلت شدن خواننده آن است.
اگر بیند آیه الکرسی را خواند، دلیل که از آفت ها ایمن شود و کارش بالا گیرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خدواند جاه و رفعت شود.
اگر درویش بود. توانگر شود و اگر بیمار بود، شفا یابد. اگر غمگین است شادمان شود، اگر بنده بود آزاد گردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
به بزغاله و بره ی نارس و علیل اطلاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل گوسفندان، محوطه ای برای نگهداری گاو گوسفند، آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
نوزاد نارس، نوزادی که پیش از وقت مقرر به دنیا آمده، پافشاری
فرهنگ گویش مازندرانی
اصطلاحی در بازی با تیله
فرهنگ گویش مازندرانی