جدول جو
جدول جو

معنی لچی - جستجوی لغت در جدول جو

لچی
اسم هندی قاقله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). هیل (هل)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لچکی
تصویر لچکی
حجاب دار، سه گوش، مثلث شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لظی
تصویر لظی
جهنم، دوزخ، آتش دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهی
تصویر لهی
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلچی
تصویر پلچی
خرمهره، نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لای
تصویر لای
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لچک
تصویر لچک
دستمال سه گوشه که زنان بر سر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لچر
تصویر لچر
آدم فرومایه و پست، کثیف، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیچ
تصویر لیچ
آب کشیده، آب افتاده، خیس
لیچ شدن: خیس شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود، نگار خانه مانی نقاش باشد. گویند اصل این لغت به این معنی ارثنگ با ثای مثلثه بوده، ثاء را با زای فارسی بدل کرده اند ارژنگ شده. (برهان). کار خانه مانی. (اوبهی). بعضی گفته اند بتکده ای که در چین بوده:
یکی نامه مانند ارژنگ چین
نبشتند و کردند چند آفرین.
فردوسی.
نبشتند برسان ارژنگ چین
سوی شاه با صد هزار آفرین.
فردوسی.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگار خانه چینی و نقش ارژنگی است.
سعدی.
، بعضی گویند نام مانی ارژنگ بوده و مانی دعائی است که او را کرده اند و لقب او شده است (!). (برهان) (غیاث) :
که در چین دیدم از ارژنگ پرکار
که کردی دائره بی دور پرگار.
امیرخسرو.
، جمعی گویند نام نقاشی است غیر مانی و او نیز در هنروری مانند مانی بوده است. (برهان). نام مصوری بوده مانند مانی. (جهانگیری). نقاشی از چین که نظیر مانی بود. (غیاث) :
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
بقصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.
امیرخسرو.
، در صحاح آمده ارژنگ نام کسی بود که مانی وزیر وی بوده (!). (شعوری). و رجوع به ارتنگ وارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 6هزارگزی جنوب نائین و دوهزارگزی راه شوسۀ نائین به کوهپایه. هوای آن معتدل و دارای 49 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایلچی. (فرهنگ ناظم الاطباء). بمعنی فرستاده و رسول. ایلچی و الشی و الاچی نیز گویند جمع آن الچیّه است. (دزی ج 1 ص 33). در آذربایجان ایلچی نویسند و الچی تلفظ کنند. رجوع به ایلچی شود.
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خرمهره را گویند... (برهان قاطع). پلژی. (مهذب الاسماء). خرز
لغت نامه دهخدا
تصویری از لتی
تصویر لتی
منسوب به لت. یا دریک لتی. در یک لنگه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچی
تصویر قچی
ترکی خفج راسن لبسان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گلوته ای منسوب به لچک سه گوش مثلث شکل، پارچه یا نقشی بصورت مثلث متساوی الاضلاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچن
تصویر لچن
قحبه روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبی
تصویر لبی
پر خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپی
تصویر لپی
منسوب به لپ. یا اشتباه لپی. اشتباه صریح و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحی
تصویر لحی
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
فرهنگ لغت هوشیار
گل نرم که از آب گل آلود بر جایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا بدیوار و اطراف بندد
فرهنگ لغت هوشیار
چارقد خرد سه گوش که زنان و اطفال بر سر پوشند، مقنعه کوچک، سرانداز ترکی کلوته گلوته روپاک چارقد کوچک مثلث شکل که زنان و کودکان با آن سرخود را پوشند کلوته، طرح مخصوصی است در قالی بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچر
تصویر لچر
آدم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلچی
تصویر پلچی
خرمهره پلژی خرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچری
تصویر لچری
بخل خست، پستی فرومایگی، چرکینی شوخگنی، هرزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
ترکی ستاننده گیرننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلی
تصویر چلی
احمقی بیعقلی، دیوانگی سفاهت
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچی
تصویر اچی
ترکی برادر کلان برادر کن برادر مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلچی
تصویر پلچی
((پُ))
پلژی، خرمهره، خرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچکی
تصویر لچکی
مثلثی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لچک
تصویر لچک
مثلث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اچی
تصویر اچی
برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
ستاننده، گیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره