- لپی
- منسوب به لپ. یا اشتباه لپی. اشتباه صریح و آشکار
معنی لپی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکباره یک هو
روگرفت
فرانسوی سنبله خوشه سوک
خوشه، سنبله، سوک
فرانسوی چین
جهنم، دوزخ، آتش دوزخ
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده،برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده،
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپّی، قرد
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، گپی، قرد، برای مثال شیری که پیل بشکند از بیم تیغ تو / اندر ولایت تو چو کپی رود ستان (فرخی - ۳۳۰)
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد، فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید
رخصت، پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، پروانچه، جواز
کنایه از طرفدار اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و امثال آن، چپ بودن، چپه شده، منحرف گشته
تصویری که به وسیلۀ دستگاه فتوکپی از نسخۀ اصلی گرفته می شود، آنچه عیناً از از نوشتۀ دیگر رونویسی می شود، تصویری که از روی تصویر دیگر ترسیم می شود، کنایه از کاملاً شبیه کسی یا چیزی
نادرست نویسی غپی پارسی است لاف کرکری شاخ و شانه
فرانسوی کلاه لبه دار رونوشت از نوشته، رونگاشت از نگاره میمون (مطلقا) بوزینه قرده: (در آن وادی نگاه کردم همه وادی پر از قرده و خنازیر بود یعنی پر از کپی و خوک ترسیدم از آن حال) (تفسیر ابو اتلفنج)، میمون سیاه (خصوصا)
بوزینه میمون قرد: ... دگر گروه پیش از داود بودند اندر دیهی که روز شنبه ماهی داشتندی و شنبه را نگاه نداشتندی. خدای تعالی ایشانرا مسخ کرد و گپی و بوزینه گردانید
فرانسوی سنگ لاجورد
گل نرم که از آب گل آلود بر جایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا بدیوار و اطراف بندد
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم، و نخود سیاه بالخصوص، یک نیمه از یکدانه نخود و مثال آن را گویند
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
پر خوری
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
منسوب به لت. یا دریک لتی. در یک لنگه یی
نزد: وابسته به زمان
منسوب به لاک ساخته از لاک، برنگ لاله. توضیح نوعی قرمز روشن که از مهمترین رنگهای قالی ایران است. این رنگ از روناس قرمزدانه و احیانا نباتات دیگر بدست میاید. در هندوستان رنگ لاکی را از نوعی صمغ بدست آورند باین ترتیب که حشره ای زیر پوست درخت انجیر هندی زندگی میکند که لعابی از خودترشح مینماید. لعاب مزبور بصورت صمغ بر درخت می چسبد. از همین لعاب است که لاک میسازند و رنگ لاکی را هم میگیرند. یا ترمه لاکی. قسمی ترمه سرخ روشن
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
دوزخ، آتش زبانه زننده، اشکوب پنجم دوزخ طبقه پنجم از طبقات دوزخ، جهنم دوزخ: از آن دروغ که گفتم کز آل سامانم از آل سامان کس نیست در لظی یارم. (سوزنی لغ)
حالت و کیفیت لش بی عاری بی غیرتی
فالج بودن، رخوت سستی
گندمگونی، تیرگی لب لمی در فارسی: چه ای چرایی منسوب به لم. یا برهان (دلیل) لمی. استدلال از علت بمعلول و از موثر به اثر مقابل برهان انی
لبه کناره