جدول جو
جدول جو

معنی لپرک - جستجوی لغت در جدول جو

لپرک
لچ. لگدی باشد که به پشت پای زنند. اسدی ذیل لغت لج در لغت نامه گوید: لج لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرک
تصویر پرک
(دخترانه)
ستاره سهیل، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپرک
تصویر سپرک
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، ورس، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرک
تصویر پرک
پره، پر کوچک، برگ کوچک، در علم زیست شناسی بال کوچک، تاج، افسر، سهیل، ستارۀ سهیل
پرک هندی: در علم زیست شناسی گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانه واران. اصل آن از هندوستان است. نوعی از آن به شکل درخت، دانه هایش برای دفع کرم معده نافع است. یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط می کنند و در مدت سه یا چهار روز می خورند، بوتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورک
تصویر لورک
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرک
تصویر پرک
پلک، هر یک از پوست بالا و پایین چشم که چشم را می پوشاند و مژه ها در لب آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(لُ رَ)
مصغر لور، تلفظی از لر. لرک: لورکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی باریکتر باشد و از شمشیر تیزتر... لوری برخاست و گفت: مولانا! آنجا دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند، گفت: نی. گفت: پس نیک به ریش خویش میخندی که اگر مرغ شوی از آنجا نتوانی پریدن. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درختی است از تیره ژوگلانداسه ازجنس پتروکاریا و یک نمونۀ آن پتروکاریافراکزینی فلیا در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران موجود است و از جلگه تا ارتفاع هزار گز از سطح دریا میروید. این درخت در خاک ژرف و خنک بهتر میروید از این رو در کناررودخانه ها فراوان تر است. درخت لرک روشنایی پسند است. از سرمای بهاره در آغاز جوانی آسیب می بیند، پس خوب است که در جوانی در پناه درختان دیگر باشد ولی باید پس از آنکه به خوبی جایگزین گردید روشنایی فراوان بدو برسد. لرک به ارتفاع 15 گز و قطر هشت عشر گز میرسد. چوب آن نرم و سبک است و برای کبریت سازی و تهیۀ صندوق مصرف میشود زغال و هیزم آن بد نیست. درخت لرک میتواند دانه زاد و یا شاخه زاد باشد. دانه زاد آنهم در جنگل های آمیخته شایسته میباشد، برای آرایش باغ نیز کاشته میشود. نام این درخت در نور و کجور و گرگان و مازندران لرک است و لارک هم می گویند. نامهای دیگر آن موتال (در آستارا) ، متول (در گرگانرود) ، مولول (در شفارود) ، کوچ و کوچی (در اطراف رشت و رودبار و فومن و درفک) ، کهل (در دیلمان و لاهیجان و شهسوار) سیاه کهل (در رامسر) و ترکان قره قوز و یالان قوز گویند و در مینودشت قزقره خوانده میشود. این درخت در نواحی مرطوب بحر خزر تا حدود هزار گز ارتفاع و در جنگلهای نو و در سواحل آستارا تا مینودشت دیده میشود. و برای کاغذسازی مفید است. رجوع به موتال و کهل شود. (گاابا) (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 186)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شیر ترش غلیظ شده بواسطۀ جوشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده، بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن، پلک چشم. (رشیدی) (جهانگیری) :
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
فردوسی (از رشیدی) (از جهانگیری).
اما در فهرست ولف نیامده است
لغت نامه دهخدا
دهی از فارس به هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق کپکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان حلاجی. (برهان). کمان ندّاف. لور. (جهانگیری). کمانی که بدان پنبه را پاک و پاکیزه کنند، نوعی از تیر پیکان دار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ پِ)
شارل. معمار فرانسوی، مولد پاریس. (1761- 1844 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 70000گزی جنوب الیگودرز، کنار راه مالرو دره شگفت به ایلرد. کوهستانی و سردسیر. دارای 301 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ)
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید. (برهان) (جهانگیری). جوششی که بر روی کودکان پدید آید. (رشیدی). جوششی که بر روی کودکان پدید آید و آن را زرده زخم و زرده ریش گویند. (آنندراج). سرخجه و حصبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَپْ پَ رَ)
شبپره. خفاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ بُ)
موضعی در ’میان سی’ از هزارجریب مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
مرغ خانگی که از خایه کردن باز ایستد. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شپرک
تصویر شپرک
شب پره خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارک
تصویر لارک
لرک
فرهنگ لغت هوشیار
کمان حلاجی کمان حلاجی کوچک، کمان حلاجی (عموما)، نوعی از تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرک
تصویر لرک
شیر ترش که بسبب جوشیدن غلیظ شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پر کوچک پر کوچک پر خرد، کاهوی خرد که بوجین از مزرعه بیرون کنند، برگ های خردگل که مجموعا گل را تشکیل میدهند، پرده میان اجزای درونی یک گردو، پره قفل فراشه، چیزی چون تاج جقه. یا پرک هندی. ستاره سهیل
فرهنگ لغت هوشیار
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید سپر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرک
تصویر پرک
ستاره سهیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرک
تصویر پرک
((پَ رَ))
پر کوچک، چیزی مانند تاج، پلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرک
تصویر پرک
((پِ))
بوی پیه گندیده، بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرک
تصویر لرک
((لُ))
شیر ترش که به سبب جوشیدن غلیظ شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لورک
تصویر لورک
((رَ))
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرک
تصویر سپرک
((س پَ رَ))
زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از مزارع ییلاقی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دامنه ای در حومه ی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدمه، فشار
فرهنگ گویش مازندرانی