- لَصِقَ
- چسباندن، چسبنده
معنی لَصِقَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چسباندن، چسبنده
تف انداختن، تف
ملاقات کردن، او ملاقات کرد
صفحه بازی کردن، بازی، سرگرم کردن، بازی کردن، به بازی کردن، دستکاری کردن، اسباب بازی کردن
آب کشی کردن، او لیسید
پوشاندن، لباس، پوشیدن، لباس پوشیدن
چسبناک، چسب، چسبنده، چسبان
نگران بودن، اضطراب
واژگون شدن، غرق شدن، آبگرفته کردن، خیساندن