گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، برای مثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه، برای مِثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) : چو بینند تاو بر و یال من به جنگ اندرون زخم گوپال من، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)، چو دیوان بدیدند گوپال اوی بدرّید دلشان ز چنگال اوی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)، مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازوی و چنگ و گوپال تو، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)، ، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) : چو بینند تاو بر و یال من به جنگ اندرون زخم گوپال من، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)، چو دیوان بدیدند گوپال اوی بدرّید دلْشان ز چنگال اوی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)، مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازوی و چنگ و گوپال تو، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)، ، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به پای آورد زخم کوپال من نراند کسی نیزه بربال من، فردوسی (از لغت فرس)، از او باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود، فردوسی، اگر داد مردی بخواهیم داد ز کوپال و شمشیر گیریم یاد، فردوسی، بر و بر منوچهر کرد آفرین که بی تو مباد اسب و کوپال و زین، فردوسی، ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز، فرخی، این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر، فرخی، من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال، منوچهری، از دل گردان برآرزهره به پیکان در سر مردم بکوب مغز به کوپال، منوچهری، یکی تیغ پولاد گرز گران همان درع و کوپال و برگستوان، اسدی، زبر مغز کوبنده کوپال بود به زیر از یلان بر سر و یال بود، اسدی، ز گردان خاور سواری چو ببر برون تاخت با گرز و کوپال و گبر، اسدی (از آنندراج)، ز نیزه نیستان شده روی خاک زکوپالها کوه گشته مغاک، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، بر آن بود رایم که عزم آورم به کوپال با پیل رزم آورم، نظامی، نمایم به گیتی یکی دستبرد که گردد ز کوپال من کوه خرد، نظامی، نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران، سعدی، ، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) : جوانی و کوپال و نیرو نماند ز من هیچ جزنام نیکو نماند، فردوسی (از فرهنگ رشیدی)، من از دور دیدم بر و یال اوی چنان برز بالا و کوپال اوی، فردوسی
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به پای آورد زخم کوپال من نراند کسی نیزه بربال من، فردوسی (از لغت فرس)، از او باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود، فردوسی، اگر داد مردی بخواهیم داد ز کوپال و شمشیر گیریم یاد، فردوسی، بر و بر منوچهر کرد آفرین که بی تو مباد اسب و کوپال و زین، فردوسی، ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز، فرخی، این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر، فرخی، من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال، منوچهری، از دل گردان برآرزهره به پیکان در سر مردم بکوب مغز به کوپال، منوچهری، یکی تیغ پولاد گرز گران همان درع و کوپال و برگستوان، اسدی، زبر مغز کوبنده کوپال بود به زیر از یلان بر سر و یال بود، اسدی، ز گردان خاور سواری چو ببر برون تاخت با گرز و کوپال و گبر، اسدی (از آنندراج)، ز نیزه نیستان شده روی خاک زکوپالها کوه گشته مغاک، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، بر آن بود رایم که عزم آورم به کوپال با پیل رزم آورم، نظامی، نمایم به گیتی یکی دستبرد که گردد ز کوپال من کوه خرد، نظامی، نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران، سعدی، ، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) : جوانی و کوپال و نیرو نماند ز من هیچ جزنام نیکو نماند، فردوسی (از فرهنگ رشیدی)، من از دور دیدم بر و یال اوی چنان برز بالا و کوپال اوی، فردوسی
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)