جدول جو
جدول جو

معنی لوکپال - جستجوی لغت در جدول جو

لوکپال
(کَ)
حفظهالعالم و اهله. رجوع به ماللهند بیرونی ص 123 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوپال
تصویر کوپال
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، برای مثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوپال
تصویر گوپال
کوپال، برای مثال به پای آورد زخم گوپال من / نراند کسی نیزه بر یال من (فردوسی - ۲/۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپال
تصویر توپال
توبال، ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دا)
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
سستی و کاهلی. (منتهی الارب). کندی و بلادت و ضعف. (اقرب الموارد). گویند: دابه فیها وکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پل، سیاح و باستان شناس فرانسوی، مولد روئن (1664-1737 میلادی)، عتیقه شناس دربار لوئی چهاردهم
لغت نامه دهخدا
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) :
چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)،
چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدرّید دلشان ز چنگال اوی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)،
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازوی و چنگ و گوپال تو،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)،
، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (برهان)، با بای فارسی، نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
رجوع به گوگال شود
لغت نامه دهخدا
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بربال من،
فردوسی (از لغت فرس)،
از او باد بر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود،
فردوسی،
اگر داد مردی بخواهیم داد
ز کوپال و شمشیر گیریم یاد،
فردوسی،
بر و بر منوچهر کرد آفرین
که بی تو مباد اسب و کوپال و زین،
فردوسی،
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز،
فرخی،
این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست
وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر،
فرخی،
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال،
منوچهری،
از دل گردان برآرزهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال،
منوچهری،
یکی تیغ پولاد گرز گران
همان درع و کوپال و برگستوان،
اسدی،
زبر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و یال بود،
اسدی،
ز گردان خاور سواری چو ببر
برون تاخت با گرز و کوپال و گبر،
اسدی (از آنندراج)،
ز نیزه نیستان شده روی خاک
زکوپالها کوه گشته مغاک،
نظامی،
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز،
نظامی،
بر آن بود رایم که عزم آورم
به کوپال با پیل رزم آورم،
نظامی،
نمایم به گیتی یکی دستبرد
که گردد ز کوپال من کوه خرد،
نظامی،
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران،
سعدی،
، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) :
جوانی و کوپال و نیرو نماند
ز من هیچ جزنام نیکو نماند،
فردوسی (از فرهنگ رشیدی)،
من از دور دیدم بر و یال اوی
چنان برز بالا و کوپال اوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است از خویشان پادشاه روس، (جهانگیری) (برهان)، و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
زغال، سکار، اخگر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تاریخ جمهور. رجوع به ماللهند بیرونی ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
نام دهی است به خلخ. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 82)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
گرز آهنین عمود: وز و باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوپال
تصویر اوپال
لاتینی خور چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکال
تصویر وکال
سستی تنبلی، کودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپال
تصویر کوپال
عمود، گرز آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
فلز
فرهنگ واژه فارسی سره
عمود، گرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه های اطراف آغل گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
حفره
فرهنگ گویش مازندرانی