جدول جو
جدول جو

معنی لوچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لوچیدن
(خوَشْ / خُشْ مَ دَ)
به صورتی بد غیر صورت خود مصور شدن
لغت نامه دهخدا
لوچیدن
بصورتی بد و غیر صورت اصلی خود در آمدن
تصویری از لوچیدن
تصویر لوچیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن، چاپلوسی کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
چهاردست و پا راه رفتن، خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا، کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ/ خُ گِ رِ تَ)
دوشیدن و آشامیدن و ریختن. (برهان). دوشیدن به عبارت ماوراءالنهر. (لغت نامۀ اسدی). و لوغ کردن به معنی دوشیدن. و رجوع به لوغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ تَ)
خاییدن و جاییدن چیزهایی که در زیر دندان صدا کند مانند نان خشک و نبات. (ناظم الاطباء). خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند. مانند نبات و نان خشک. (فرهنگ فارسی معین). کلوجیدن. (آنندراج). و رجوع به کلوجیدن و کلوچ و کلوج شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
فریب دادن. گول زدن، فروتنی کردن، چاپلوسی کردن. چاپلوسی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ / خُشْ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
بیخرد و بیهوش شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غیژیدن. کون خیزه کردن. درشت و ناهموار رفتن. (جهانگیری). خزیدن. درشت و ناهموار به راه رفتن. با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلان را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دِ اُ دَ)
جنبیدن چنانکه کرم در جای خویش. در تداول عامه، جنبیدن چنانکه کرم خرد دراز سرخ در آب. جنبیدن چنانکه مار حلقه زده بر خود یا کرمهای بسیاری در جائی از خشکی یا آب. جنبیدن بر جای بی پیش رفتن. مخیدن. پیچان رفتن. جنبیدن چنانکه کرم در آب یا کیک در جامه. جنبیدن با جمع و گرد کردن خود و سپس یازیدن و بازشدن عده بسیاری، مجازاً رفتن و آمدن به آهستگی. جنبیدن به آهستگی، در تداول خانگی و زنان، نمو کردن و بالیدن و بیشتر در کودکان، کمی بزرگ شدن کودک چنانکه خود تواند رفتن. بالیدن و بار اول به راه افتادن کودک خردسال
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لوچیدن. به صورتی بد غیر صورت خود مصورشده
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ قَکَ دَ)
کوچ کردن. رحلت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید
فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم.
فوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ سُ تَ)
چیزی را بد دیدن بواسطۀ ضعف چشم، سخت بودن، آب دادن. شوخ چشم و سخت چشم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
بازانو و کف دست راه رفتن خزیدن غیژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچیدن
تصویر کلوچیدن
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
کوچ کردن، راهی شدن جماعتی از شهری به شهر دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچیده
تصویر لوچیده
بصورتی بد و غیر صورت اصلی خود درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
لوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشیدن
تصویر لوشیدن
بی خرد و بی هوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
دوشیدن و آشامیدن و ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
((دَ))
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، رفت و آمد کردن به آهستگی، نمو کردن کودک به طوری که خود بتواند راه برود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوغیدن
تصویر لوغیدن
((دَ))
آشامیدن، دوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
((دَ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوسیدن
تصویر لوسیدن
((دَ))
چاپلوسی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوکیدن
تصویر لوکیدن
((دَ))
چهار دست و پا رفتن، بد راه رفتن اسب و شتر که سوار را تکان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
مهاجرت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
منحل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
جنبیدن، حرکت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدا کردن دانه از مواد زاید، ورچین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی