جدول جو
جدول جو

معنی لوپی - جستجوی لغت در جدول جو

لوپی
امتداد خط الرأس کوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوزی
تصویر لوزی
به شکل بادام، بادامی، در ریاضیات شکلی که اضلاع روبروی آن موازی، دو زاویۀ حاده و دو زاویۀ منفرجه دارد، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لویی
تصویر لویی
لوخ، نوعی نی با گل های پرزدار که در آب می روید که در ساختن حصیر، پرده های حصیری و کارهای ساختمانی به کار می رود، لوئی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لودی
تصویر لودی
جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوطی
تصویر لوطی
لودی، جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوچی
تصویر لوچی
لوچ بودن
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به توپ، بمعنی بسته و بهم پیچیده،
- ریش توپی، ریش انبوه،
،
چوب مدورگونه که راه آب حوض یا زیرآب حمام و جز آن، بدان استوار کنند، گلوله مانندی ازچوب تراشیده برای سد راه آب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یک قسمت از احشاء گوسفند که چون گلوله ایست، جزوی از شکنبۀ نشخواریان، قطنه، ذات الاطباق، قبه، هزارخانه، (یادداشت ایضاً)، رجوع به معده شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به چوپ، نوعی رقص، نوعی رقص لران، قسمی رقص بجماعت روستائیان و عشایر را، رقص دسته جمعی لران و روستائیان، (یادداشت مؤلف)، بازی که آن را دستبند مینامند و از آن رقص مجوس اراده شده است و در صحاح رقص عجمی است هنگامی که جمعی دست یکدیگر را بگیرند و برقصند، ابن السکیت گفته است: بازی که بفارسی آن را پنجگان نامند که سپس معرب شده است، و در صحاح بفارسی پنجه آمده است، ابن الاعرابی میگوید: فنزج، بازی قبیلۀ نبیط است هنگام شادمانی و سرخوشی، (از لسان العرب ج 2 ص 439)، فنزج پنجه، و آن رقصی است مر عجم را که جمعی دست یکدیگر را گرفته رقصند، (منتهی الارب)، پنجه، دست بند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به چوپی رقصیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار، 350 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه، محصولش غلات، لبنیات و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی لوچ، کژچشمی، دوبینی، احولی، حول، چپی، دوبینندگی، کلاژکی، کج بینی، لوشی
لغت نامه دهخدا
(لُ ءَ)
ابن غالب و هو الاصل الثالث من قریش و یتفرع منه علی حاشیه عمود للنسب ثلاث قبائل. (صبح الاعشی ج 1 ص 352)
ابن غالب بن فهر بن مالک، مکنی به ابوکعب. جدی جاهلی از قریش و جد هفتم رسول صلوات الله علیه
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقعدر 23هزارگزی جنوب فریمان و هشت هزارگزی خاوری راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، کوهستانی و معتدل، دارای 93 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، چغندر و بنشن، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَحا)
ابل ٌ لوحی، شتران تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از شاعران قرن نهم عثمانی واز مردم پرشتئه و سالک طریق تصوف. وی مدتی در خدمت مرکز افندی به کار اشتغال ورزید. این بیت او راست:
نیجه الدر صبا دن بر اثر یوق
آنکچون کوی دلبر دن خبر یوق
صفا خمخانه سندن دختر رز
و در آنی اما بر چکر یوق.
(قاموس الاعلام ترکی)
حسن افندی. از شاعران عثمانی و از مردم بروسه و مدرس مدرسه حسن پاشای بروسه. وفات وی به سال 1165 هجری قمری این مقطع او راست:
لسان حالمه کیفیت عشقی بیان ایلر
آنکچون کتمز الدن لوحیاهر بار مجموعه.
(قاموس الاعلام ترکی)
از شاعران مداح ایرانی و از مردم اصفهان و وی را قصاید نیکو در حق ائمۀ دوازده گانه است. (تذکرۀ نصرآبادی ص 430) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر است. این دهستان از 31 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 11هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لوح. چون لوح: شکل لوحی، از مجسمات جسمی است مربع که ابعاد ثلاثۀ آن مختلف است بر هیئت لوح: اگر هر سه عدد یکدیگر را راست نباشد آن را لوحی خوانند زیراک چون تخته بود. (التفهیم). مؤلف دستورالعلماء گوید (حرف عین) : هرگاه سهروردی در تلویحات کلمه ’لوحی’ (مقابل عرشی) استعمال کند، مرادوی چیزی است که از کتاب (دیگری) اتخاذ کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوچی
تصویر لوچی
احولی دوبینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوتی
تصویر لوتی
شکم پرست، عریانی و برهنگی و لختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوسی
تصویر لوسی
خود را بیجهت عزیزنمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپی
تصویر لاپی
فرانسوی سنگ لاجورد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره قلقاس ها و از راسته تک لپه ییها که در باتلاقها میروید و دارای ساقه زیرزمینی است. برگهایش طویل ومتناوبند. گلهایش بصورت دو قسمت جداگانه در انتهای ساقه قرار میگیرند. قسمت انتهایی مخروطی شکل و شامل گلهای نر است و قسمت زیرین آن که بلافاصله زیر قسمت قبلی قرار دارد استوانه یی شکل است وگلهای ماده را تشکیل میدهد. استوانه ای که تشکیل دهنده گلهای ماده است برنگ قهوه یی تیره میباشد. در حدود 10 گونه از این گیاه شناخته شده که در سراسر مناطق باتلاقهای کره زمین میرویند. گلهای ماده این گیاه پس از آمیزش دانه های بسیار میسازند که لابلای آنها رشته های پنبه مانند بسیار نازک بهم فشرده قرار دارد و چون خشک شود استوانه ماده متلاشی شده رشته های سفید پنبه مانند و دانه ها بوسیله باد متفرق و پراکنده میشوند. از رشته های پنبه مانند این گیاه جهت تهیه نوعی ساروج در بنایی نیز استفاده میکنند روخ لوخ لخ رخ بردی حفا بوط طیفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومی
تصویر لومی
نکوهش سر زنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولی
تصویر لولی
زنگاری، غربتی، حرامی، بیشرم و بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفی
تصویر لوفی
بنگرید به لوف گل گندم، ابرگیاهی یالوفای مصری. ابر گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوطی
تصویر لوطی
هرزه کار و قمار باز و شرابخواره، بی باک و نامقید
فرهنگ لغت هوشیار
بادامی، بصورت بادام، چهارضلعی که زوایای آن به خلاف مربع قائمه نیست اما اضلاع برابر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
سلمی منسوب به لوح. یا شکل لوحی. سطحی است مربع مانند لوح که ابعاد سه گانه آن مختلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، بی خانمان، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوطی
تصویر لوطی
جوانمرد، بخشنده، غلامباره
فرهنگ فارسی معین
پارچه ی به هم تابیده که، دور در دیگر می گذارند که از خروج
فرهنگ گویش مازندرانی