جدول جو
جدول جو

معنی لوپ - جستجوی لغت در جدول جو

لوپ
لا لوپ نام کرسی بخش او - ا - لوار از ولایت کارتر به فرانسه، دارای راه آهن و 2072 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لوپ
سن، کشیش تروا، مولد تول، وفات 479 میلادی
لغت نامه دهخدا
لوپ
صدای افتادن چیزی، پوست پا، ران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوز
تصویر لوز
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لول
تصویر لول
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپ
تصویر کوپ
برش، قطع، مقطع، نوعی مدل مو مخصوص خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوک
تصویر لوک
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳)
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوچ
تصویر لوچ
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوث
تصویر لوث
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوش
تصویر لوش
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
کسی که دهانش کج باشد، کج دهان، برای مثال زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، جذامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوب
تصویر لوب
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوخ
تصویر لوخ
نوعی نی با گل های پرزدار که در آب می روید که در ساختن حصیر، پرده های حصیری و کارهای ساختمانی به کار می رود، لوئی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپ
تصویر توپ
گوی لاستیکی که با آن بازی کنند، یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند، در امور نظامی از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافت های دور مثلاً توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعه گیری، توپ ساحلی، توپ دریایی، توپ هواپیمازنی
توپ زدن: بدون داشتن ورق خوب روی دست حریف زدن و مبلغ را زیاد کردن که حریف جا بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لور
تصویر لور
ماست چکیده، نوعی پنیر که از شیر بریده و آب گرفته تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوپ
تصویر سوپ
خوراک آبدار که با آب گوشت، سبزیجات، هویج و امثال آن ها بپزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپ
تصویر پوپ
تاجی از پر که بر سر بعضی پرندگان می روید، کاکل پرنده
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سر، بدبدک، شانه به سر، بوبویه، بوبه، پوپو، پوپؤک، شانه سرک، پوپک، مرغ سلیمان، پوپش، بوبو، کوکله، بوبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوح
تصویر لوح
هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
رجوع به کلوب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاپ
تصویر لاپ
از لاب ترکی سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لول
تصویر لول
مست و با نشاط و بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، نکوهش ناکس و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ گون فام به گونه پسوند چون زرد فام دیز به گونه پسوند چون شبدیز رنگ (سرخی زردی و غیره) : چهارصد گام در چهارصدگام بچهار لون خشت افکنده، جنس نوع قسم. یا از لونی دیگر. بنوعی دیگر بوجهی دیگر: فردا اگر آیند کوشش از لونی دیگر بینند. یا از هرلونی. از هرقسم: طغرل اعیان را گرد کردو بسیار سخن رفت از هرلونی. یابرآن لون. لدان قسم بدان وجه: درین راه کسی یاد نداشت تنگی آب برآن لون که به جویهای بزرگ می رسیدیم خشک بود
فرهنگ لغت هوشیار
درفش رایت علم بیرق اختر: خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوب
تصویر لوب
کبت (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوپ
تصویر طوپ
توپ بنگرید به توپ توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپ
تصویر کوپ
قطع، برش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوپ
تصویر سوپ
آبگوشت
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات جنگ است که برای تیز اندازی از مسافت دور بکار میرود که دارای لوله بزرگ و بلند است و بمعنی توپ پلاستیکی که بچه ها با آن بازی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپ
تصویر پوپ
تاجی که اپر که بر سر بعضی از طیور دیده میشود کاکل مرغ، پوپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوک
تصویر لوک
حقیر، پست، عاجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوح
تصویر لوح
سلم
فرهنگ واژه فارسی سره
امتداد خط الرأس کوه
فرهنگ گویش مازندرانی