جدول جو
جدول جو

معنی لوهک - جستجوی لغت در جدول جو

لوهک
(هََ دَ)
ده کوچکی از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری خورموج و جنوب کوه نمک. دارای 42 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لورک
تصویر لورک
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوک
تصویر لوک
حقیر، زبون، عاجز برای مثال لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب / سوی او می غیژ و او را می طلب (مولوی - ۳۷۳)
کسی که دستش معیوب باشد، شل، آنکه روی زانو و کف دست راه برود
نوعی شتر قوی هیکل و بارکش
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، غساک، جلبوب
ضخیم
لوک و لنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکه
تصویر لوکه
آرد گندم یا جو، آرد بریان کرده، پنبه ای که پنبه دانه را از آن جدا کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
آنچه خایند آن را. یقال: ماذاق لواکاً، ای مصاغاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام ده کوچکی از بخش ری شهرستان تهران. دارای 60 تن سکنه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
لوهی، به هندی آهن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
نام یکی از انهار هند، نام موضعی به هند، نام کوهی به هند، نام حوضی در دامنۀ کوه لوهت به هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 124، 129، 153 و 27 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
نام ولایتی است در هند. لوهاور است که شهر لاهور باشد. (برهان) :
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
و رجوع به لهاور و لوهاور شود
لغت نامه دهخدا
لوها، به هندی آهن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان حلاجی. (برهان). کمان ندّاف. لور. (جهانگیری). کمانی که بدان پنبه را پاک و پاکیزه کنند، نوعی از تیر پیکان دار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مطلق آرد را گویند، خواه آرد گندم باشد و خواه آرد غیر گندم، آردی را نیز گویند که گندم و نخود و آنچه از آن آرد کرده باشند بریان کرده باشند. (برهان). آرد. پست. (جهانگیری) :
من که مهر تو از خدا خواهم
کاروان کرنج و لوکۀ قند
تا کیم دفع عشوه خواهی داد
چند از این انتظار آخر چند.
کمال اسماعیل.
، پنبه که پنبه دانه از او جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد، آواز گربه، نالۀ سگ. (برهان). زوزه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سلماس. دره و سردسیر. دارای 70 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ)
مصغر لور، تلفظی از لر. لرک: لورکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ میگفت: صراط از موی باریکتر باشد و از شمشیر تیزتر... لوری برخاست و گفت: مولانا! آنجا دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند، گفت: نی. گفت: پس نیک به ریش خویش میخندی که اگر مرغ شوی از آنجا نتوانی پریدن. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 158)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جان. لرد آوبوری. طبیعیدان و فیلسوف انگلیسی، مولد لندن (1834-1913 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، سکنۀ آن 457 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، عدس و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهر باستانی آزاد آلمان که در سال 1937 میلادی به پروس (شلسویک -هلشتاین) منضم گردید. بندری است کنار رود تراو در 15هزارگزی بحر بالتیک. دارای 154800 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
ناخوش بوی خوی و عرق
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
نام محلی کنار راه دوراهی حرمک به زابل میان شهر سوخته و پل اسبی در 95500گزی دوراهی حرمک
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان جهرم و حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال به بخش کردیان و قسمتی از بخش خفر، از مشرق به بخش داراب شهرستان فسا، از مغرب به بخش سیمکان و از جنوب به بخش جویم و قسمتی از بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد محدود است. این بخش در قسمت جنوبی شهرستان واقع و از لحاظ طبیعی سه قسمت مشخص در آن دیده می شود:
1- منطقۀ کوهستانی در مشرق (شامل دهستان کوهک). 2- منطقۀ جلگه در مرکز (شامل دهستان جلگاه). 3- منطقۀ جلگه و دامنه در مغرب (شامل دهستان هکان). قسمت جنوبی بخش متکی به ارتفاعات البرز است و قسمت شمالی به ارتفاعات گورم و رود خانه شور و از مشرق به گردنۀ بزن و از مغرب به رود خانه قره آغاج. هوای این بخش گرم است و محصولات آن عبارت است از: غلات، خرما، لیمو، اندکی پنبه، میوه و لبنیات. از سه دهستان کوهک، جلگاه، هکان تشکیل شده و مجموع قراء و قصبات آن 30 و سکنۀ آن به استثنای جهرم که مرکز بخش و شهرستان است در حدود 6000 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش کوهک شهرستان جهرم وحدود آن به قرار زیر است: از شمال به دهستان کردیان، از جنوب به کوه البرز، از مشرق به گردنۀ بزن و دهستان حاجی آباد ایزدخواست شهرستان فسا و از مغرب به دهستان جلگاه محدود است. کوهستانی در مشرق بخش واقع است و هوای آن در دامنه ها گرم و در قسمتهای مرتفع کمی ملایم است. محصولاتش عبارت است از: لبنیات، پشم، پوست، خرما، لیمو و غلات. این دهستان از 11 آبادی تشکیل شده و در حدود 1800 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارت است از: زغالی، چنارسوخته، موردک و تنگ آب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان سراوان که از سه آبادی تشکیل شده است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 141 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کمان حلاجی کمان حلاجی کوچک، کمان حلاجی (عموما)، نوعی از تیر پیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواک
تصویر لواک
خاییدنی جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوک
تصویر لوک
حقیر، پست، عاجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکه
تصویر لوکه
((کِ یا کَ))
آرد (مطقاً)، آردی که از گندم و نخود بریان شده به دست آید، آرد پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوکه
تصویر لوکه
پنبه که پنبه دانه را از آن جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوکه
تصویر لوکه
((اصت.))
آواز و ناله گربه و سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوک
تصویر لوک
آن که روی زانو و کف دست راه رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لورک
تصویر لورک
((رَ))
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوک
تصویر لوک
نوعی شتر کم موی بارکش
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای برای خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله ی پنبه، مجازا به معنی دانه های درشت برف
فرهنگ گویش مازندرانی
لوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
لوشک
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه گرم، ولرم، نوعی نان محلی، غلت زدن در سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی
وش سالم و بی تخم
فرهنگ گویش مازندرانی