جدول جو
جدول جو

معنی لوندر - جستجوی لغت در جدول جو

لوندر
(نَ)
نام موضعی به مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114 و 131)
لغت نامه دهخدا
لوندر
نام قلعه ای قدیمی که در کتب تاریخی از آن یاد شده استدر منابع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوند
تصویر لوند
عشوه گر، طناز، زن هرجایی
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. واقع در 82هزارگزی شمال خاوری گنبدقابوس و 16هزارگزی پل چشمه. کوهستانی و سردسیر. دارای 355 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و راه آن مالرو است و در کوههای آن شکار بسیار باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین) : مثل وندر، سخت سیه چرده و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
از: و + اندر، و در. و اندر. (فرهنگ فارسی معین) واندر:
تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری.
مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
غرشمال. روسبی. (اوبهی). فاحشه. زن بدکار. قری. توشمال. شوخ. جماش. شنگ. اطواری. لولی. هرزه. هرجائی. زن فاحشه. (برهان). زن که با مطربان دستیاری کردی:
مطرب بزم تو باد آنکه کند از فلک
زهره نشاطزمین تا شود او را لوند
صدیک از آن کو کند بر زر و بر سیم خویش
گرگ درنده نکرد با رمۀ گوسفند.
سوزنی.
(این کلمه در این شعر معنی بوفن و امثال آن میدهد).
یا ایهااللوند مرا پای خاست لند.
(از فهرست دیوان سوزنی).
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوندشکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف).
ای مغفل رشته ای در پای بند
تا ز خود هم گم نگردی ای لوند!
مولوی.
این چه میگوئی دعا چبود مخند
تو سر و ریش من و خویش ای لوند.
مولوی.
در بازیهای ایرانی همیشه یک تن با جامۀ خنده آورو حرکاتی ناشیانه هست که رقاص یا رقاصۀ ماهر را به طور مضحک تقلید کند، یعنی به اصطلاح ندما بازخماند، شاید لوند چنین شغلی داشته است و از بیت فوق سوزنی چنین مقصودی منظور است و اینکه صاحب صحاح الفرس به بیت مرقوم معنی مردم کاهل و تنبل و هرجائی میدهد مورد استشهاد نمی تواند باشد. و در تداول امروزی لوند دشنامی است مر زنان را که معنی بدکاره دهد و نیز به معنی دختر خوش زبان خوش حرکات و تقریباً ترجمه کوکت فرانسه است و از بیت سوزنی هم برمی آید که لوند در کار مطربان مدد و دستیاری بوده است، مهمان طفیلی خراباتیان. (برهان) :
می از جام کسان در کام کردن
لوندی را حریفی نام کردن.
امیرخسرو.
، به کلمه لوند در بیت ذیل مولوی در حاشیۀ مثنوی معنی زن بدکاره داده اند و جای تأمل است:
بانگ آمد که همه عریان شوند
هرکه هستند از عجوز و از لوند.
مولوی.
، مردم کاهل و هیچکاره، شخصی که زن خود را دوست دارد، عشرت کننده، پسر بدکاره، پیشکار که شاگرد و مزدور و خدمتکار باشد، خبر خوش، در عرف، لوند سرهنگ بی باکی را گویند که او را نه ترس خداوند و نه شرم خلق باشد و مال مردم را در حق خود مباح پندارد. (برهان). چون خزانۀ محمد امین ازنقود مفقود شد آلات و ادوات سیمین و زرین را در سکه آوردند و درم و دینار زده امتعه و اقمشۀ نفیسه را به نیمه بها فروخته به عیاران و لوندان میدادند تا به دفع اهل طغیان اقدام نمایند. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
لیانو. (فهرست مخزن الادویه ذیل کلمه لیانو)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام طابع شاهنامۀ فردوسی بهمراهی وولرس در استراسبورگ از سال 1877 تا 1884 م
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
عمل لوند:
از هواداری ما و تو چو مستغنی است یار
ای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژن و ’ریشارد’ نام دو جهانگرد و رحالۀ انگلیسی کاشف نیجریه (1807-1839 و 1804-1834م.)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18000گزی شمال الیگودرز، کنار راه مالرو حسن بیگی به کاظم آباد. جلگه و معتدل. دارای 106 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات، چغندر و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
دهی از دهستان تکاب است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 476 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
نام ناحیتی از مشرق هند بنابر آنچه در سنگهت آمده است. (ماللهند بیرونی ص 153 و 314)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دَ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر دارای 520تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود، هوای میان اعلای کوه تا فرازگاه وادی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چشمۀ لوادر، از ناحیۀ ده دشت بلوک کوه گیلویه از قریۀ لوادر برخاسته است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ قَ وَ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در یک هزارگزی شمال خاوری زاغه و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 340 تن سکنه دارد. آبش از سراب میرکه. محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن فرش و جاجیم و راهش مالرو است. کاروانسرای شاه عباسی این محل یادگار دورۀ صفویه است. و ساکنین آبادی از طایفۀ دالوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران، ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ دَ)
شوندر. چغندر. (دزی ج 1 ص 709)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ دَ)
معرب چغندر و در مصر آن را لفت و بعضی شلجم احمر نامند و آن شبیه به شلجم است در نبات و صورت ولکن برگ آن خشن تر وغیرمأکول برخلاف برگ شلجم که آن را میخورند و طعم آن با حلاوت و تلخی کمی است. انطاکی گفته فرقی میان آن و زردک و شلغم نیست، بیخ آن مایل به استداره و طول و بسیار سرخ و شیرین مایل به تلخی و تیزی است. (از فهرست مخزن الادویه). صوطر. (داود ضریر انطاکی ص 224). چغندر و زردک و گزر. (ناظم الاطباء). اما گزر و زردک غیر چغندر است و هر دو با شلجم (شلغم) فرق دارند
لغت نامه دهخدا
عمل لوند: می از جام کسان در کام کردن لوندی را حریفی نام کردن، (امیر خسرو لغ) از هوا داری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی ولوندی تا بکی، (کمال خجندی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوندر
تصویر شوندر
پارسی تازی گشته چغندر شگندر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
و در و اندر: تدبیر صد رنگ افگنیبر روم و بر زنگ افگنی وندر میان جنگ افگنی فی اصطناع لایری. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوند
تصویر لوند
((لَ وَ))
روسپی، فاحشه، عشوه گر
فرهنگ فارسی معین
((لُ دِ))
ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
دلال، طنازی، عشوه، عشوه گری، غمزه، غنج، کرشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرکرشمه، دلفریب، طناز، عشوه گر، بدکاره، روسپی، هرجایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دره ای که چراگاه گوسفندان است
فرهنگ گویش مازندرانی