جدول جو
جدول جو

معنی لولوهر - جستجوی لغت در جدول جو

لولوهر
(لِ دِهْ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 35هزارگزی باختر شهر ملایر، کنار راه مالرو بیخوران به دهلق. جلگه، معتدل و مالاریائی. دارای 492 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولوبار
تصویر لولوبار
لؤلؤبارنده، مرواریدبار، لؤلؤافشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بولوار
تصویر بولوار
خیابانی عریض با درخت کاری و گل در وسط آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولور
تصویر پولور
پیراهن کش، پیراهن بافته شده از پشم یا کاموا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
لولاساز
فرهنگ فارسی عمید
نام موضعی به لاریجان مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
درخش سراب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام کمونی به بلژیک (هنوت). دارای 104300 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شهری به هندوستان. لاهور. لاوهور. لهاوور. لهاور. لوهر. لوهوار و لووهور. (برهان). رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود: و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀقاضی برفت با غازیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به تنکابن مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 106)
لغت نامه دهخدا
(رِ وُ وِ)
در تداول عامه رولور. پیشتاب. شش لول. طپانچه آلتی آچلان. حاجت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو گَ)
لولائی. لولافروش. آن که لولا فروشد. لولاساز. آنکه لولا سازد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لولانک. (برهان) (جهانگیری). دبۀ روغن و ظرف برنجی بزرگ. (برهان). لورانک
لغت نامه دهخدا
نام قدیم بلوکی در زاگرس که میان بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع است، (از ترجمه تاریخ ایران سرپرسی سایکس ص 88) (از ایران باستان ج 1 ص 116)، نام ساکنین این نواحی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو لَ / لُو شَ)
بعض شارحان اسکندرنامه نوشته اند نام گلی است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نیلوفر. لیلوپل بدل آن است. (آنندراج). گلی باشد کبود که از میان آب روید و گاه سرخ و سفید نیز شود و اندرون او زرد بود و شکفتن او گاه سر زدن آفتاب باشد. (از جهانگیری) (برهان) :
بتی دارم چو ماه نو به زیر میغ گرد اندر
دلی دارم چو لیلوپر میان آب سرد اندر.
قطران.
و رجوع به نیلوفر شود
لغت نامه دهخدا
پرسیاوشان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است، بلوار، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لولو. دارای لولو مرواریدی: جامه لولوی، لولو فروش، شیوه ایست از خط: واین آلت (قلم) که یاد کرده آمد سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام و آن خط کز آن آید آنراالجینی خوانند یعنی خط زرین و سوم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آنرا لولوی خوانند یعنی مرواریدین، قسمیظبله مرواریدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولویی
تصویر لولویی
مرواریدی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای سمی چون مروارید است: بریشم لبی بلکه لولوسمی رونده چولولو بر ابریشمی. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لولو بارد، اشکبار. لولوبند. به لولو باز بسته دارای لولو: لب چو مرجان و لیک لولوبند تلخ پاسخ و لیک شیرین خند (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاور
تصویر لولاور
ظرف برنجی بزرگی که درآن روغن و جز آن کنند دبه روغن لولاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
آنکه لولا سازد لولا ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلوفر
تصویر لیلوفر
نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمن ها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولور
تصویر پولور
پیراهن کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلوپر
تصویر لیلوپر
نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
خیابان پهنی که وسط آن درخت و گل و گیاه باشد و به دو قسمت مساوی تقسیم شود، چارباغ (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
((لُ. گَ))
آن که لولا سازد، لولاساز
فرهنگ فارسی معین
سوراخی برای خارج کردن سرگین گوساله و گاو یا پشگل گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر و قد بلند، آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی