جدول جو
جدول جو

معنی لوشر - جستجوی لغت در جدول جو

لوشر
(شِ)
آشیل. مورخ فرانسوی، مولد پاریس (1846-1908 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لویر
تصویر لویر
پیش آمدگی زمین در کنارۀ گودال، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
رود خانه لوگر، نام رودی است که نزدیک قصبۀ پروان از آبادی های نزدیک به غزنین سرچشمه دارد. (از تاریخ مغول تألیف اقبال ص 61)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو شَ / شِ)
لنج. جحفله. لویشه. لبیشه. لب حیوان و به طور مزاح لب انسان. لنج. لفج. لب ستبر. لفچ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لوجه. نام شهری ازشهرهای اندلس. شهری از اعمال غرناطه به اسپانیا. غرب بیره و پیش از قرطبه و میان آن دو بیست فرسنگ فاصله باشد. و میان آن و غرناطه ده فرسنگ و آن شهری پاکیزه است بر ساحل نهر سنجل، نهر غرناطه. (از معجم البلدان). الاسپانیول یقولون لوجه و یسمونها به سان فرنسیسکو موقعها جمیل فی سفح جبل علی الضفه الجنوبیه من نهر شنیل و کانت اعمر مما هی الاّن فی ایام العرب و کان یقال ان لوشه و الحمه هما مفتاحا غرناطه و قد استولی فردیناند و ایزابله علی لوشه بمساعده جیش من الانگلیز و ذلک سنه 1488 و لاتزال فی لوشه بقایا آثار العرب. (الحلل السندسیه ج 1 ص 129، 189 و 205 و ج 2 ص 329)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس، واقع در 160هزارگزی شمال طبس، جلگه و گرمسیر، دارای 30 تن سکنه، آب آن ازقنات، محصول آنجا غلات و انقوزه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لجن. لژن. لوش خره. گل تیره بن آبها و تالابها. گل سیاه که در بن حوضها و ته جویها به هم رسد. (برهان) :
نهالی به زیرش زلوشن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ)
گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ کَ دَ)
نام موضعی به مازندران میان هزارجریب و بندر گز. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 103)
لغت نامه دهخدا
نام حکیمی از حکمای روم که او را لوش نیز گویند، (آنندراج)، نام حکیمی بوده رومی و او در صنعت نقاشی و مصوری عدیل و نظیر نداشته، همچنانکه مانی در چین سالار و بزرگ نقاشان و سرآمد ایشان بوده او نیز بزرگ و سرآمد نقاشان روم بوده است و چنانکه کتاب مانی را انگلیون می خوانند، کتاب او را تنگلوشا می نامند و تنگلوش هم میگویند، (برهان)، این مفهوم از تعبیر غلط ’تنگلوشا’ پدید آمده است، و رجوع به برهان قاطع چ معین و تنگلوشا شود
لغت نامه دهخدا
نام بخشی از شمال ولایت والنسین به فرانسه، دارای راه آهن و 5620 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
نام ولایتی است در هند. لوهاور است که شهر لاهور باشد. (برهان) :
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
و رجوع به لهاور و لوهاور شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
موزۀ لوور، موزۀ معروفی به پاریس و آن از حیث احتواء بر آثار ایران قدیم برتر از دیگر موزه هاست
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهری است از هندوستان. (برهان). شهری است در هند. (حاشیۀ لغت نامه اسدی نخجوانی) :
می شنیدم که میر ماضی را
مطربی بود والی لوکر.
مسعودسعد.
چگونه کرد مر آن دلهرای بی دین را
نشانش چون کند از نار پیش در لوکر (کذا).
عنصری.
نام شهری است به افغانستان و ابوالحسن علی بن محمد غزالی لوکری کرد از اهل این شهر است، قریۀ بزرگی است بر ساحل نهر مرو در نزدیکی پنجده مقابل ده دیگری به نام برکدز، لوکر شرقی و برکدز غربی نهر باشد. یاقوت گوید که از آن جز مناره ای برپا نیست و ویرانه های بسیار دلالت کند که آنجا روزگاری شهری بوده است و آن را به سال 616 هجری قمری دیدم که به سبب گذر لشکریان ویران گشته بود چه بر راه هرات و پنج ده از مرو واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
ناحیتی است از خزران، مردمان آن جنگی و با سلاح بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ رِ قُ)
دهی است از دهستان رودبنۀ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، در 24 هزارگزی مغرب لاهیجان، در جلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 356 تن سکنه دارد. آبش از حشمت رود شعبه ای از سفیدرود، محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
شهری به هند:
چگونه کرد مر آن دلهرای بی دین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوگر.
عنصری.
، ناحیتی به افغانستان. رجوع به لوکر شود
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
از اسمای خدای عزّ و جل. (شعوری). (و ظاهراً کلمه لرلر یا گرگر باشد)
لغت نامه دهخدا
کلمه فرانسه به معنی سفینۀ کوچکی خاص سیر در سواحل
لغت نامه دهخدا
(گُ شِ)
سن گوشر، بنیان گذار و رئیس کشیش های قانون اوری لیموزن (1060-1140م.). جشن نهم آوریل مربوط به اوست
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
قسمی گیاه کائوچوک دار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لوترا. زبانی غیرمعمول که دو کس با هم قرار داده باشند تا چون با هم سخن کنند دیگران نفهمند و آن را زبان زرگری هم گویند، لغز. چیستان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. 269 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُو شَ)
نامی است که در اهواز به استبرق دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). استبرق، که نوعی درخت است. رجوع به استبرق شود
لغت نامه دهخدا
دپارتمان دلاهت لوار نام دپارتمانی متشکل از ویواره، ولای، ژودان، فره و لیونه به فرانسه، دارای 2 آرندیسمان و 29 کانتون و 268 کمون و 251608 تن سکنه
دپارتمان دولا لوار نام دپارتمانی متشکل از فره و قسمتی از بوژوله و لیونه به فرانسه، دارای 3 آرندیسمان و 32 کانتون و 338 کمون و 664822 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام شطی به فرانسه که از قلۀ ژربیه دوژنک به سون سرچشمه گیرد و لاپوی، روئن نور، کسن وژین، ارلئان، بلوا، آمبوآز، تور، سومور، آنسنی، نانت، پمبوف و سن نازر را سیراب کند و پس از پیمودن مسیری به درازای 980هزار گز به اقیانوس اطلس ریزد
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام رودی به فرانسه و آن شاتودوم، وندم و لافلش را سیراب سازد و به سارث ریزد و 311 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مارتین. مجدد مذهب مسیح و از مردم آلمان، مولد آیزلبن (1483-1546 میلادی). وی بانی مذهب پرتستان است و عقاید و اعمال وی در شرح این فرقه بیاید
لغت نامه دهخدا
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشن
تصویر لوشن
لوش: نهالی بزیرش ز لوشن بدی زبر چادرش آب روشن بدی. (اسدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشه
تصویر لوشه
لب (حیوان و انسان) لوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوور
تصویر لوور
فرانسوی لوزک هم آوای تک تک
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ دِ))
ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوشه
تصویر لوشه
((لَ یا لُ ش))
لویشه. لبیشه، لب (حیوان و انسان)، لوچه
فرهنگ فارسی معین
آبشار
فرهنگ گویش مازندرانی