جدول جو
جدول جو

معنی لوشاب - جستجوی لغت در جدول جو

لوشاب
آب تیرۀ آمیخته با لای و لجن
تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
فرهنگ فارسی عمید
لوشاب
دهی از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان، واقع در 40هزارگزی باختر میمه، کوهستانی و سردسیر، دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و از طریق رباط با اتومبیل بدانجا توان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لوشاب
آب ممزوج با لوش، لوشابه، آب لای ناک
لغت نامه دهخدا
لوشاب
آب ممزوج بالج آب لای ناک
تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
(دخترانه)
آبدار و ترو تازه، جواهر تابان و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
(پسرانه)
آب گوارا، شربت مطبوع، آب زندگی، آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
کمپوت، آب دار، تر و تازه، برای مثال میوۀ خوشاب، خوش آب و رنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب خضر، جان افزا، جان فزا، چشمۀ الیاس، آب حیات، عین الحیات، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، شربت خضر، آب بقا، ماالحیاة، چشمۀ حیات، آب حیوان، چشمۀ خضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشاب
تصویر لشاب
زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشاب
تصویر دوشاب
شیره، شیرۀ انگور، شیرۀ خرما که جوشانده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروۀ شهرستان سنندج. این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع است. کوهستانی و سرد با 200 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول عمده آن غلات. در تابستان می توان اتومبیل به آنجا برد و در دو محل بفاصله یک کیلومتر بنام خوشاب بالا و پائین واقع شده و سکنۀ آن 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دوشاب)
شیرۀ انگور. (ناظم الاطباء). دبس. (بحر الجواهر) (دهار) (نصاب). شیرۀ انگور و بعضی گفته اند که شیرۀ انگور که آن را یک دو روز نگاهدارند تا ترش شود و به همین سبب آن را دوشاب گویند که آب انگور است و شب بر آن گذشته. (آنندراج) (غیاث)، قسمی شیره که از آب انگور پزند. عقد عنب، شیره که از انگور ترش و شیرین پزند و طعم آن ترش و شیرین است. ابوالاسود. (یادداشت مؤلف). شیرۀ خرمای جوشانیده و به قوام آمده. (ناظم الاطباء). شیرۀ خرما. (آنندراج) (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). شیرۀ خرما، سوخته یا نسوخته. (لغت محلی شوشتر). شیره. شیره که از خرما و تود و انگور و میوۀ دیگر و یا گیاهی پزند. (یادداشت مؤلف). شیره که از شکر راست کنند مثل جلاب. (ازشرفنامۀ منیری). سقر. صقر. (منتهی الارب) : [و از هری] کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم). و از این شهر [ارغان به ناحیت پارس] دوشاب نیک خیزد. (از حدود العالم)، [شهرک بون قصبۀ گنج روستا] جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (حدود العالم). ورز انگور باشد بی اندازه... وآن را بعضی عصیر سازند و بعلاقه کنندو بعضی به دوشاب پزند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 139). چنانکه بیشترین خرما و دوشاب آن جانب از این دو جای [پرگر و تارم] خیزد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 130). بگیرند تخم بنگ، افیون، میعه... همه را بکوبند و به عقیدالعنب یعنی دوشاب بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
نیرزد عسل جان من زخم ریش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش.
سعدی (بوستان).
... و در هر حوض دوشاب در همه رساتیق قم دو درهم. (تاریخ قم ص 112). و از هر ده سر از اهل ذمت که ایشان جهودان و ترسایانند دو درهم و به هر سی حوض دوشاب، یک درهم. (تاریخ قم ص 108).
صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود
نرساند به گلو لقمۀ آن هیچ آزار.
بسحاق اطعمه.
- دوشاب فروشی، فروختن دوشاب و شیره.
- امثال:
چه خوش است دوشاب فروشی
هیچکس نخرد خودت بنوشی.
(یادداشت مؤلف).
- دوغ و دوشاب یکی بودن، یعنی تمیز از میان نیک و بد و شریف و وضیع برخاسته بودن. (یادداشت مؤلف).
، شیره که از خرمابن روان گردد. سقز. (یادداشت مؤلف)، شراب خرما: نبید تمر، شراب یعنی خمر خرما. (یادداشت مؤلف)،
{{صفت مرکّب}} هر حیوانی که شیر او را بدوشند و هر حیوان شیرده. (از ناظم الاطباء). بهیمۀ شیرآور. (شرفنامۀ منیری). رجوع به دوشا و دوشایی شود
لغت نامه دهخدا
گوشتاب، (ناظم الاطباء)، گوشابه، رجوع به گوشتاب و گوشابه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ آ)
پر تیرکه از سوی پشت بود و آن نیکو بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را. لوب. لؤوب. (منتهی الارب) ، تشنه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9000گزی شمال باختری سی سخت و 8000گزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز، کوهستانی، سردسیر و مالاریائی، دارای 2600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قزوین و رشت میان پاچنار و بهادی وند بزرگ، واقع در 236هزارگزی تهران نزدیک خرزان. دارای پلی بزرگ به همین نام در جنوب ده بر روی شاهرود. دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمّارلو از بخش رودبار شهرستان رشت واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری رودبار و شش هزارگزی شمال پل لوشان. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود محلی و چشمه سار. محصول آنجا غلات و برنج. شغل اهالی زراعت است و چند قهوه خانه و دکان کنار پل و راه شوسۀ قزوین به رشت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیرۀ انگور پزند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماءالشعیر و آب جو، آبگوشت و شیرۀ گوشت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، احتلام، (ناظم الاطباء)، جنابت، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
دیگ بزرگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آب گوارا، شربت مطبوع، نوشابه، و نیز کنایه از: آب زندگی، آب حیات، آب خضر، رجوع به نوشابه شود:
از آنجا خبر داد کارآزمای
که نوشاب را در سیاهی است جای،
نظامی،
مباد این درج دولت را نوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی،
نظامی،
عتابت گرچه زهر ناب دارد
گذر بر چشمۀ نوشاب دارد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وشب، گروه مردم از هر جنس مقلوب اوباش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اوشاب از کلمه آشوب فارسی گرفته شده. (المعرب جوالیقی). رجوع به اوباش شود
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
آب زندگی: (از آنجا خبر داد کار آزمای که نوشاب را در سیاهی است جای) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
تر و تازه، آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاب
تصویر اوشاب
ولگردان بیسر و پایان، گروه ها مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشاب
تصویر دوشاب
شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
چرب و شیرین و دلکش باشد، اعم از طعام و خوردنی و سخن و کلام شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
((خُ))
آبدار، تر و تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوشاب
تصویر دوشاب
انگور، شیره انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوشاب
تصویر دوشاب
شربت
فرهنگ واژه فارسی سره
آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند که دهی مجهول بدو دادند، دلیل که بر قدر عمارت ان ده، وی را خیر و منفعت رسد. جابر مغربی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان مذکوره ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی