دهی از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان، واقع در 40هزارگزی باختر میمه، کوهستانی و سردسیر، دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و از طریق رباط با اتومبیل بدانجا توان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان، واقع در 40هزارگزی باختر میمه، کوهستانی و سردسیر، دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و از طریق رباط با اتومبیل بدانجا توان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب خضر، جان افزا، جان فزا، چشمۀ الیاس، آب حیات، عین الحیات، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، شربت خضر، آب بقا، ماالحیاة، چشمۀ حیات، آب حیوان، چشمۀ خضر
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آبِ خِضر، جان اَفزا، جان فَزا، چِشمِۀ اِلیاس، آبِ حَیات، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ حِیوان، شَربَتِ حَیَوان، چِشمِۀ زِندِگی، چِشمِۀ نوش، شَربَتِ خِضر، آبِ بَقا، ماالحَیاة، چِشمِۀ حَیات، آبِ حِیوان، چِشمِۀ خِضر
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروۀ شهرستان سنندج. این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع است. کوهستانی و سرد با 200 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول عمده آن غلات. در تابستان می توان اتومبیل به آنجا برد و در دو محل بفاصله یک کیلومتر بنام خوشاب بالا و پائین واقع شده و سکنۀ آن 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروۀ شهرستان سنندج. این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسۀ همدان به بیجار واقع است. کوهستانی و سرد با 200 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول عمده آن غلات. در تابستان می توان اتومبیل به آنجا برد و در دو محل بفاصله یک کیلومتر بنام خوشاب بالا و پائین واقع شده و سکنۀ آن 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شیرۀ انگور. (ناظم الاطباء). دبس. (بحر الجواهر) (دهار) (نصاب). شیرۀ انگور و بعضی گفته اند که شیرۀ انگور که آن را یک دو روز نگاهدارند تا ترش شود و به همین سبب آن را دوشاب گویند که آب انگور است و شب بر آن گذشته. (آنندراج) (غیاث)، قسمی شیره که از آب انگور پزند. عقد عنب، شیره که از انگور ترش و شیرین پزند و طعم آن ترش و شیرین است. ابوالاسود. (یادداشت مؤلف). شیرۀ خرمای جوشانیده و به قوام آمده. (ناظم الاطباء). شیرۀ خرما. (آنندراج) (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). شیرۀ خرما، سوخته یا نسوخته. (لغت محلی شوشتر). شیره. شیره که از خرما و تود و انگور و میوۀ دیگر و یا گیاهی پزند. (یادداشت مؤلف). شیره که از شکر راست کنند مثل جلاب. (ازشرفنامۀ منیری). سقر. صقر. (منتهی الارب) : [و از هری] کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم). و از این شهر [ارغان به ناحیت پارس] دوشاب نیک خیزد. (از حدود العالم)، [شهرک بون قصبۀ گنج روستا] جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (حدود العالم). ورز انگور باشد بی اندازه... وآن را بعضی عصیر سازند و بعلاقه کنندو بعضی به دوشاب پزند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 139). چنانکه بیشترین خرما و دوشاب آن جانب از این دو جای [پرگر و تارم] خیزد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 130). بگیرند تخم بنگ، افیون، میعه... همه را بکوبند و به عقیدالعنب یعنی دوشاب بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نیرزد عسل جان من زخم ریش قناعت نکوتر به دوشاب خویش. سعدی (بوستان). ... و در هر حوض دوشاب در همه رساتیق قم دو درهم. (تاریخ قم ص 112). و از هر ده سر از اهل ذمت که ایشان جهودان و ترسایانند دو درهم و به هر سی حوض دوشاب، یک درهم. (تاریخ قم ص 108). صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود نرساند به گلو لقمۀ آن هیچ آزار. بسحاق اطعمه. - دوشاب فروشی، فروختن دوشاب و شیره. - امثال: چه خوش است دوشاب فروشی هیچکس نخرد خودت بنوشی. (یادداشت مؤلف). - دوغ و دوشاب یکی بودن، یعنی تمیز از میان نیک و بد و شریف و وضیع برخاسته بودن. (یادداشت مؤلف). ، شیره که از خرمابن روان گردد. سقز. (یادداشت مؤلف)، شراب خرما: نبید تمر، شراب یعنی خمر خرما. (یادداشت مؤلف)، {{صفت مرکّب}} هر حیوانی که شیر او را بدوشند و هر حیوان شیرده. (از ناظم الاطباء). بهیمۀ شیرآور. (شرفنامۀ منیری). رجوع به دوشا و دوشایی شود
شیرۀ انگور. (ناظم الاطباء). دبس. (بحر الجواهر) (دهار) (نصاب). شیرۀ انگور و بعضی گفته اند که شیرۀ انگور که آن را یک دو روز نگاهدارند تا ترش شود و به همین سبب آن را دوشاب گویند که آب انگور است و شب بر آن گذشته. (آنندراج) (غیاث)، قسمی شیره که از آب انگور پزند. عقد عنب، شیره که از انگور ترش و شیرین پزند و طعم آن ترش و شیرین است. ابوالاسود. (یادداشت مؤلف). شیرۀ خرمای جوشانیده و به قوام آمده. (ناظم الاطباء). شیرۀ خرما. (آنندراج) (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). شیرۀ خرما، سوخته یا نسوخته. (لغت محلی شوشتر). شیره. شیره که از خرما و تود و انگور و میوۀ دیگر و یا گیاهی پزند. (یادداشت مؤلف). شیره که از شکر راست کنند مثل جلاب. (ازشرفنامۀ منیری). سقر. صقر. (منتهی الارب) : [و از هری] کرباس و شیرخشت و دوشاب خیزد. (حدود العالم). و از این شهر [ارغان به ناحیت پارس] دوشاب نیک خیزد. (از حدود العالم)، [شهرک بون قصبۀ گنج روستا] جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (حدود العالم). ورز انگور باشد بی اندازه... وآن را بعضی عصیر سازند و بعلاقه کنندو بعضی به دوشاب پزند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 139). چنانکه بیشترین خرما و دوشاب آن جانب از این دو جای [پرگر و تارم] خیزد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 130). بگیرند تخم بنگ، افیون، میعه... همه را بکوبند و به عقیدالعنب یعنی دوشاب بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نیرزد عسل جان من زخم ریش قناعت نکوتر به دوشاب خویش. سعدی (بوستان). ... و در هر حوض دوشاب در همه رساتیق قم دو درهم. (تاریخ قم ص 112). و از هر ده سر از اهل ذمت که ایشان جهودان و ترسایانند دو درهم و به هر سی حوض دوشاب، یک درهم. (تاریخ قم ص 108). صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود نرساند به گلو لقمۀ آن هیچ آزار. بسحاق اطعمه. - دوشاب فروشی، فروختن دوشاب و شیره. - امثال: چه خوش است دوشاب فروشی هیچکس نخرد خودت بنوشی. (یادداشت مؤلف). - دوغ و دوشاب یکی بودن، یعنی تمیز از میان نیک و بد و شریف و وضیع برخاسته بودن. (یادداشت مؤلف). ، شیره که از خرمابن روان گردد. سقز. (یادداشت مؤلف)، شراب خرما: نبید تمر، شراب یعنی خمر خرما. (یادداشت مؤلف)، {{صِفَتِ مُرَکَّب}} هر حیوانی که شیر او را بدوشند و هر حیوان شیرده. (از ناظم الاطباء). بهیمۀ شیرآور. (شرفنامۀ منیری). رجوع به دوشا و دوشایی شود
نام قصبه ای از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9000گزی شمال باختری سی سخت و 8000گزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز، کوهستانی، سردسیر و مالاریائی، دارای 2600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام قصبه ای از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9000گزی شمال باختری سی سخت و 8000گزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز، کوهستانی، سردسیر و مالاریائی، دارای 2600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حَشم داری و صنایع دستی قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام محلی کنار راه قزوین و رشت میان پاچنار و بهادی وند بزرگ، واقع در 236هزارگزی تهران نزدیک خرزان. دارای پلی بزرگ به همین نام در جنوب ده بر روی شاهرود. دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمّارلو از بخش رودبار شهرستان رشت واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری رودبار و شش هزارگزی شمال پل لوشان. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود محلی و چشمه سار. محصول آنجا غلات و برنج. شغل اهالی زراعت است و چند قهوه خانه و دکان کنار پل و راه شوسۀ قزوین به رشت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام محلی کنار راه قزوین و رشت میان پاچنار و بهادی وند بزرگ، واقع در 236هزارگزی تهران نزدیک خرزان. دارای پلی بزرگ به همین نام در جنوب ده بر روی شاهرود. دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمّارلو از بخش رودبار شهرستان رشت واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری رودبار و شش هزارگزی شمال پل لوشان. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود محلی و چشمه سار. محصول آنجا غلات و برنج. شغل اهالی زراعت است و چند قهوه خانه و دکان کنار پل و راه شوسۀ قزوین به رشت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیرۀ انگور پزند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماءالشعیر و آب جو، آبگوشت و شیرۀ گوشت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، احتلام، (ناظم الاطباء)، جنابت، (از اشتینگاس)
بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیرۀ انگور پزند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماءالشعیر و آب جو، آبگوشت و شیرۀ گوشت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، احتلام، (ناظم الاطباء)، جنابت، (از اشتینگاس)
آب گوارا، شربت مطبوع، نوشابه، و نیز کنایه از: آب زندگی، آب حیات، آب خضر، رجوع به نوشابه شود: از آنجا خبر داد کارآزمای که نوشاب را در سیاهی است جای، نظامی، مباد این درج دولت را نوردی میفتاد اندر این نوشاب گردی، نظامی، عتابت گرچه زهر ناب دارد گذر بر چشمۀ نوشاب دارد، نظامی
آب گوارا، شربت مطبوع، نوشابه، و نیز کنایه از: آب زندگی، آب حیات، آب خضر، رجوع به نوشابه شود: از آنجا خبر داد کارآزمای که نوشاب را در سیاهی است جای، نظامی، مباد این درج دولت را نوردی میفتاد اندر این نوشاب گردی، نظامی، عتابت گرچه زهر ناب دارد گذر بر چشمۀ نوشاب دارد، نظامی
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
آب ممزوج به لوش. لوشاب. آب لای ناک، چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی. (برهان). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی. (جهانگیری). لوسانه که چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان). به معنی اخیر ظاهراً تصحیف لوشانه و لوسانه است
جمع واژۀ وشب، گروه مردم از هر جنس مقلوب اوباش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اوشاب از کلمه آشوب فارسی گرفته شده. (المعرب جوالیقی). رجوع به اوباش شود
جَمعِ واژۀ وِشْب، گروه مردم از هر جنس مقلوب اوباش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اوشاب از کلمه آشوب فارسی گرفته شده. (المعرب جوالیقی). رجوع به اوباش شود