- لوح
- سلم
معنی لوح - جستجوی لغت در جدول جو
- لوح
- هر چیز پهن مانند سنگ، چوب، استخوان یا فلز، قطعه ای پهن که در مکتب خانه ها بر آن می نوشتند، تختۀ کشتی
لوح محفوظ: در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است، در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی، در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
- لوح
- هوا میان آسمان و زمین، تخته، هر چه که پهن باشد اعم از سنگ یا چوب یا فلز
- لوح ((لَ))
- هرچه پهن باشد، تخته چوب و جز آن، جمع الواح
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سلمی منسوب به لوح. یا شکل لوحی. سطحی است مربع مانند لوح که ابعاد سه گانه آن مختلف باشد
چاه خشک درماندن، خشکیدن
ابر زایا ابر پر باران
نیکوکار سازش دهنده
جمع فلح، شکاف ها تراک ها
کلمه ای که در مقام تعظیم و استعجاب می گویند، وحشت ندهد او را خدای، خدا او را غمگین و ملول نکند، برای مثال ز رکن آباد ما صد لوحش الله / که عمر خضر می بخشد زلالش (حافظ۲ - ۴۰۴)
در روایات اسلامی لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت است
در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی
در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
در فلسفه عقل فعال، عقل اول، نفس کلی
در تصوف از مراتب نورالهی که در مرتبه ای از خلق و آفرینش متجلی است
خدایش نیاندو هاند خدای او را اندوه ندهاد خدای وحشت ندهد او را (در مقام تحسین و استعجاب آید) : زر کناباد ما صد لوحش الله که عمر هضر می بخشد زلالش. (حافظ)
سلم و کلک مراد لوح محفوظ و قلم است
سلم نادیده خویشدان درس نخوانده
پلمه پلمه آموزش پلمه دبیره
شوشه سنگ گور
پلمه ورم (ورم محفوظ)
شوشه سنگ گور
پلمه جادو پلمه نیرنگ
پلمه ساده سلم ساده سلم ننوشته
پلمه ای کوچک و زر نگاریده بر سر دیوان چامه سرایان
آنکه لوح را بخواند. یا طفل (کودک) لوح. کودک نو آموز
خاموشی پلمه خاموشی
تخته آموزش پلمه واتگروه پلمه دبیره
پا تخته پا افشار
پا تخته پا افشار
شستی تخته نگار گری
پلمه آسیم خرد نخست در فرزان صدرای شیرازی
جان، روان، فروهر
خیمه مویین: ویان
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
میراندن، برکندن، هندوانه