جدول جو
جدول جو

معنی لوبن - جستجوی لغت در جدول جو

لوبن
ته دیگ، زیر تپه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لومن
تصویر لومن
لومن (Lumen) واحد شار نوری است. شار نوری، مقدار نوری است که از یک چشمه نور در واحد زمان پخش می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کوبن
تصویر کوبن
چکش، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک
فرهنگ فارسی عمید
(لَ قَ)
پائین شکم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
لوب، لواب، تشنه شدن، (تاج المصادر)، گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
امیل. سیاستمدار فرانسوی، مولد مارسان (درم). رئیس مجلس سنا در سال 1896 و رئیس جمهوری از 1899 تا سال 1906 م
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گروهی که با گروه دیگر باشند ودر مشورت امری شریک نشوند، سنگلاخ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سنگستان سنگ سیاه. (منتخب اللغات). ج، لوب، سیاهان. الواحد لوبی. (مهذب الاسماء). ابوعبیده گوید: لوبه و نوبه بالضم فیهما، الحرّه و هی الارض التی البستها حجاره سود منه قیل للاسود و کذا نوبی ای منسوب الیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
نام شهری از پلنی (لهستان) واقع در جنوب شرقی ورشو. دارای 122000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهر باستانی آزاد آلمان که در سال 1937 میلادی به پروس (شلسویک -هلشتاین) منضم گردید. بندری است کنار رود تراو در 15هزارگزی بحر بالتیک. دارای 154800 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جان. لرد آوبوری. طبیعیدان و فیلسوف انگلیسی، مولد لندن (1834-1913 میلادی)
لغت نامه دهخدا
لو، نام رودی کوچک به فرانسه که منتارژی را سیراب کند و به رود سن ریزد و 60هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به آمل مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 112)
لغت نامه دهخدا
(بی ی)
منسوب به لوبیه، از بلاد مصر. رجوع به لوبه شود. (سمعانی). حبشی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی است در شعر ابی دواد:
ببطن لوان او قرن الذهاب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لجن. لژن. لوش خره. گل تیره بن آبها و تالابها. گل سیاه که در بن حوضها و ته جویها به هم رسد. (برهان) :
نهالی به زیرش زلوشن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوزون. نام شهری از فیلیپین
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لوئی. کاردینال فرانسه، مولد مولوریه. آرشیوک ریمس. (1842-1930 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ بُ)
درخت بادام. بادام بن
لغت نامه دهخدا
(یَ)
موضعی است به عراق از سواد کسکر بین واسط و بطائح. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام شهری به انگلستان (بدفورد) ، دارای 57000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 48هزارگزی جنوب شرقی موستار در سنجاق هرزگوین به بوسنی، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
الوپیاس. اسم نباتی است کمتر از یک زرع و مایل بسرخی و زردی، شاخهایی باریک و صلب و پوستی سیاه و برگی ریز و گلی نرم مایل بسرخی و زردی دارد. بیخ آن شبیه چغندر و با رطوبت و تندطعم و تخم آن شبیه بتخم افتیمون است و در ریگزارها و کنار آبها میروید. در سیم گرم و خشک و جالی و غسال و مقطع و مفتح است. یک درهم از تخم آن تا دو مثقال با یک درهم نمک و چهار اوقیه آب و یک اوقیه سرکه مسهلی قوی است و برای رفع جنون سخت و غیر قابل علاج بسیار مؤثر و پوست بیخ آن در این فعل قویتر و جهت یرقان اسود نافع است و مورث سجح میباشد و مصلح آن کتیراو عناب و قدر شربتش تا سه درهم و از پوست بیخ آن تادو درهم است. (از تحفۀ حکیم مؤمن ص 31 و 32). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 و مفردات ابن البیطار ص 53 و ترجمه فرانسوی ’مفردات’ ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماه که به عربی قمر خوانند. (برهان). مانگ:
چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدیدها
میدان که دور لوخن است بهر چه مینالی ایا؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ)
جمع واژۀ لابنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پدر زنان یعقوب و خال او. رجوع به لابان شود:
چنان دان که آن لابن نیک فال
که یعقوب را بود شایسته خال.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بر لابن نیک پی شو یکی
همی باش نزدیک او اندکی.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
خداوند بسیارشیر. ج، لابنون. (منتهی الارب) : رجل ٌ لابن، ای ذولبن. (مهذب الاسماء) ، شیرخوراننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چکش آهنگران و مسگران باشد و به عربی مطراق خوانند و آن دو قسم می باشد، یکی مربع و آن را پتک و دیگری دراز و آن را گزینه گویند. (برهان). آلت کوبیدن مسگران و آهنگران مانند چکش و رشیدی گفته، آنچه گرداست آن را پتک و آنچه دراز است کوبن گویند. (آنندراج). مطراق و چکش مسگران و آهنگران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر است که در شهرستان تنکابن واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوزبن
تصویر لوزبن
درخت بادام بادام بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشن
تصویر لوشن
لوش: نهالی بزیرش ز لوشن بدی زبر چادرش آب روشن بدی. (اسدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابن
تصویر لابن
شیر دار، شیر خوراننده
فرهنگ لغت هوشیار
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد: یکی مربع که آنرا پتک خوانند و دیگری دراز و آنرا کدینه گویند مطراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
((لَ))
شیردار (میش، شتر)، جمع لبان. لبن، لبائن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبن
تصویر کوبن
((بِ یا بَ))
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع که آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق
فرهنگ فارسی معین