- لواف
- ریسمانتاب گوالباف پاتاوه باف پایتابه فروش شالنگی زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
معنی لواف - جستجوی لغت در جدول جو
- لواف ((لَ وّ))
- زیلوباف، سازنده لوازم چادر و خیمه، جوال باف
- لواف
- گلیم باف، زیلو باف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیزهای گرم و سوزنده
در تازی نیامده گوالبافی ریسمانتابی پاتاوه فروشی عمل و شغل لواف
آرده زیر خاز فشانند تا نچسبد
جمع لافح، جمع لافحه، زنندگان به شمشیر سوزندگان جمع لافح ولافحه: زنندگان بشمشیر، سوزندگان: عقل داند که مسبب همه قادری است... و قاهری که مصابیح سما شعله ای از لوافح نقمت او
روانداز
ترایمان پیری از بیماری ها
بانگ
مرگا مرگ، ستور میری
مهربانی ها و نرمی ها
نوعی نان بسیار نازک
آمیزش جنسی مرد با پسر
کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می گرداند، کاسب دوره گرد، بسیار طواف کننده
دور کعبه گشتن، گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن
طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
جمع صافه، سه پا ایستادگان اسپان شتران گاوان تیز رو
طوف، گرد و پیرامون کعبه گشتن، گرد بر چیزی بر آمدن، دور زدن
زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
بستر آهنگ، بالاپوش شب، جامه پنبه دار شب خوابی
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
ملامت کننده
خاییدنی جویدنی
دنده های پیش دنده های پیشینه جمع لاطف و لاطفه استخوانهای پهلو نزدیک بسینه: ایشان را از نکبات صبا و دبور خوف و رجاوهبوب شمال و جنوب و قبض و بسط لواطف عواطف انس و هیبت نجات دهد
انگبین پالوده
نان تنک و نرم از گندم
چشیدنی چلاس کسی را گویند که از هر خوراک و شیرینی وزن بهره ای خواهد
بادام فروش
تشنه شدن، درخشیدن آذرخش، پیداشدن ستاره
آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد، آلوده شونده
تشنگی
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
سریانی تازی گشته لوف: پیلگوش صبا انگیخته هر سو خروشی زده بر گاو چشمی پیلگوشی (نظامی) گل گندم، ابرگیاهی یالوفای مصری. ابر گیاهی
((طَ وّ))
فرهنگ فارسی معین
بسیار طوف کننده، خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند، در فارسی، دوره گرد، عسس، دزد، راهزن