موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). مترسک
صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). مترسک
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) : ویته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر. و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ز بس تلواسه کاندرجان من بود تو گفتی مردنم درمان من بود. جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری). ، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) : ویته تلواسه دیرم بوره بوین هزاران تاسه دیرم بوره بوین. باباطاهر. و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ز بس تلواسه کاندرجان من بود تو گفتی مردنم درمان من بود. جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری). ، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)