لوط. لواط. کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب). اغلام کردن. از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی. تازبازی. بچه بازی: می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. صوفئی باشد به نزد این لئام الخیاطه و اللواطه و السلام. مولوی. اغتلام، لواطت کردن، به گل درگرفتن و گل اندود کردن حوض را، چسبیدن به دل و دوست گردیدن، تیر انداختن، چشم زخم رسانیدن، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب)
لوط. لِواط. کار قوم لوط کردن. (منتهی الارب). اِغلام کردن. از راه پس رفتن زن یا مرد را. غلامبارگی. تازبازی. بچه بازی: می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. صوفئی باشد به نزد این لِئام الخیاطه و اللواطه و السلام. مولوی. اِغتلام، لواطت کردن، به گل درگرفتن و گل اندود کردن حوض را، چسبیدن به دل و دوست گردیدن، تیر انداختن، چشم زخم رسانیدن، پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب)
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از برّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا
نام دپارتمانی متشکل از ارلئانه و گاتینه و قسمت کوچکی از بِرّی به فرانسه. دارای 2 آرندیسمان و 31 کانتون و 349 کمون و 342679 تن سکنه نام رود کوچکی به فرانسه از شعب شط لوار. دارای 12هزار گز درازا
آب میوه و مخصوصاً آلوچه و آلو که آن را به قوام آورند و به شکل نان لواش بگسترند. لواشک. و رجوع به لواشک شود، لواشۀ آلو، حلقه ای باشد از ریسمان که آن را برسر چوبی نصب کنند و بر لب اسبان بر نعل گذاشته بتابند تا حرکات ناپسندیده نکند. (برهان). لباشه. لویشن. لبشین. حناک. محنک. لبیشه. رجوع به لباشه و لبیشه شود. صاحب آنندراج گوید: چیزی از ریسمان که چوبکی هم دارد و در هنگام نعل بستن اسب سرسخت را لب بالا به آن ریسمان می بندند... و لواشه مخصوص اسب نیست خر و قاطر را هم می بندند و در این بیت میرنجات: شیخ را دل شدۀ بوسۀ چون قندش کن اول ای دوست لواشه کن و پابندش کن با لفظ بوسه خیلی نشست کرده که بوسه و لواشه هر دو با لب است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. حکیم شفائی راست: ذوقی چه کنم بلاشۀ بینی تو صد کوه بود تراشۀ بینی تو بندم به تو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواشۀ بینی تو
آب میوه و مخصوصاً آلوچه و آلو که آن را به قوام آورند و به شکل نان لواش بگسترند. لواشک. و رجوع به لواشک شود، لواشۀ آلو، حلقه ای باشد از ریسمان که آن را برسر چوبی نصب کنند و بر لب اسبان بر نعل گذاشته بتابند تا حرکات ناپسندیده نکند. (برهان). لباشه. لویشن. لبشین. حناک. محنک. لبیشه. رجوع به لباشه و لبیشه شود. صاحب آنندراج گوید: چیزی از ریسمان که چوبکی هم دارد و در هنگام نعل بستن اسب سرسخت را لب بالا به آن ریسمان می بندند... و لواشه مخصوص اسب نیست خر و قاطر را هم می بندند و در این بیت میرنجات: شیخ را دل شدۀ بوسۀ چون قندش کن اول ای دوست لواشه کن و پابندش کن با لفظ بوسه خیلی نشست کرده که بوسه و لواشه هر دو با لب است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. حکیم شفائی راست: ذوقی چه کنم بلاشۀ بینی تو صد کوه بود تراشۀ بینی تو بندم به تو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواشۀ بینی تو
لوامه. تأنیث لوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده. - نفس لوامه، نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست. مولوی
لوامه. تأنیث لَوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده. - نفس لوامه، نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست. مولوی
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب). ناحیه ای است از اندلس در فریش، قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود. (از معجم البلدان). و هی القبیله الثانیه من الطائفه الثانیه من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریه. قال الحمدانی: و یقال لواثا بالالف. و هم بنولواثاالاصغر بن لوثا الاکبربن رحیک بن مادغش الابتربن بربر. قال الحمدانی: و هم یقولون انهم من قیس من غطفان بن سعد بن قیس عیلان. و ذکر عن بعض النسابین انهم من ولد برّبن قیذاربن اسماعیل علیه السلام و انه تزوّج امراءه من العمالیق فولدت له اولاداً، منهم لواثه. و حکی ابن حزم عن بعض النسابه: ان ّ لواثه من القبط. ثم قال و لیس بصحیح. قال الحمدانی: و هم بمصر بطون کثیره، منهم:بنوبلار و جدوخاص و بنومجدول و بنوجدیدی و قطوفه و برکین و مالو و مزوره. قال: و بنوجدیدی تجمع اولاد قریش و اولاد زعازع، و هم اشهر من فی الصعید. و قطوفه تجمع مغاغه، و واهله. و برکین تجمع بنی زید و بنی روحین. و مزوره تجمع بنی ورکان و بنی غرواسن. ثم قال: فاما بنوبلار ففرقتان، فرقه بالبهنسائیه و هم بنومحمد و بنوعلی و بنونزار و نصف بنی شهلان و اما الفرقه التی بالحیزیه، فبنومجدول و سقاره و بنوابی کثیر و بنوالحلالس: قال و یقال لهذه الفرقه جدو خاص و یقال للاولی البلاریه. و منهم مغاغه و لهم سملوط الی الساقیه. و لبنی برکین، قلوسنا، و مامعها الی بحری طنبدی و لبنی جدوخاص الکفور الصولیه، و سفط ابوجرجا الی طنبدی و اهریت ومنهم بنومحمد و بنوعلی المقدم ذکرهما و امراؤهم بنوزغازع. و اما مزوره، فبنوورکان و بنوغرواسن، و بنوجماز، و بنوالحکم، و بنوالولید، و بنوالحجاج، و بنوالحرمیه، و اما بنونزار، فمن بنی زریه و منهم نصف بنی عامر و الحماسنه و الضباعثه، و هم فی اماره بنی زعازع. و منهم ایضاً بنوزید، و امراؤهم اولاد قریش و مساکنهم النویره و بالجیزه منهم صلامس عرب البدرشین، و بنومنصور، عرب منیه رهینه و بنوبکم، عرب سقاره، و بنومجدول و بنویرنی و بنویوسف و بهم تعرف الکفور الثلاثه المسماه باسمهم. و بالمنوفیه منهم بنویحیی و السوه و عبید و مصله و بنومختار. و من لواثه هولاء: زنّاره و هم بنوزناره من ولد برّبن قیداربن اسماعیل علیه السلام و قال: انه اخوهوّاره و اکثر زناره ببلاد المغرب و منهم جماعه بالبحیره و جماعه بالمنوفیه و قد عدّ الحمدانی من بطونهم بالبحیره بین مزدیش و هم مزداشه و بنی صالح و بنی سام و زمران و اوریغه و عزهان و لقان و زاد بعضهم بنی حبون و واکده و فرطیطه و غرجومه و طازولهو نفاث و ناطوره و بنی السعویه و مزداشه و بنی ابی سعید، و هم عرب بدربن سلام، و من لواثه ایضاً مزاته، و هم بنومزانه بن لواثه الاصغر. و منازلهم من البحیره غرباً الی العقبه الکبیره ببرقه. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)
لوامه در فارسی: روان سرزنشگر مونث لوام. یا نفس لوامه. نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند: چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست (مثنوی لغ)