جدول جو
جدول جو

معنی لهوق - جستجوی لغت در جدول جو

لهوق
(لَهَْ وَ)
رجل ٌ لهوق ٌ، مرد ناآزموده کار، آنکه بگوید و نکند. مرد لافی نازنده به چیزی که ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعوق
تصویر لعوق
آنچه با زبان لیسیده شود، در طب قدیم داروی لیسیدنی، کمترین مقدار غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوق
تصویر شهوق
بلند شدن، افراخته شدن، بالا رفتن، به بلندی رسیدن، از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
بیرون رفتن، دررفتن، نابود شدن، هلاک شدن، باطل شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ هََوْ وَ)
مرد درازگام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء) ، پر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سیراب ساق از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد درازساق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باد غبارانگیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بلندی. ارتفاع. (یادداشت مؤلف)، بانگ خر (در معنای شهیق) . (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شهیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به شهیق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر نجیب فراخ گام و رام نرم عنان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
باریک میان گردیدن. (منتهی الارب). باریک میان شدن. (تاج المصادر) ، بهم شدن دو چیز. بهم شدن دو چیز یا بیشتر. (منتخب اللغات). پیوستن چیزی به چیزی. به دنبال چیزی پیوستن. پیوستن. رسیدن. دررسیدن. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). لزوم
لغت نامه دهخدا
چسبیدن به چیزی. (منتهی الارب). برچسبیدن. (منتخب اللغات). دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 81/17) ، هلاک شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شونده. (غیاث) ، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه کوه فراخ بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). راه بلند و فراخ در میان کوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
برچفسیدن. (منتهی الارب). لزوب. دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چسبیدن. چسبندگی. لزوق
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرهمی است که تا به شدن جراحت چسبان باشد. لازوق. (منتهی الارب). و قد یهیاء منه (من جلنار) لزوق للفتق الذی یصیر فیه الامعاء الی الانثیین. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
برچفسیدن. (منتهی الارب). بچسبیدن. چسبندگی. لصوق. چسبیدن. دوسیده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). دوسیدن
لغت نامه دهخدا
به هندی جاورس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مغزآگنده شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، پر شدن مغز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیست و ناپدید گردیدن باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن و هلاک شدن و باطل شدن. (غیاث). هلاک شدن و باطل گشتن. (ترجمان القرآن). هلاک شدن و باطل شدن و ناگوار شدن. (زوزنی). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). اضمحلال. از میان رفتن. نابود شدن. باطل شدن. هلاک شدن. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، پیشی نمودن، سبقت گرفتن بر دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درگذشتن تیر از نشانه و به هدف نرسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گذشتن تیر از نشانه. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، برآمدن جان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیرون آمدن جان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ / مُ لَ وِ)
لاف زننده به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
ترک مبالغه کردن در کار و سخن، آراستن و نیکو کردن خود را به چیزی که ندارد، آنچه دروی مبالغه نکرده شود از سخن و کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترک مبالغه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبالغه نکردن در عمل و کلام. (از اقرب الموارد) ، خود را آراستن به چیزی مانند سخاوت و جوانمردی و دین و جز آن که در وی نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاق
تصویر لهاق
سپید، گاو نر سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوق
تصویر لسوق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوق
تصویر لصوق
برچفسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کم خرد لیسیدنی داروی مکیدنی لیسیدنی، دارویی که آنرا بلیسند جمع لعوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوق
تصویر لزوق
چسبدارو چسبدگی دوسندگی چسبیدن دوسیدن، چسبندگی دوسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوق
تصویر شهوق
بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوق
تصویر سهوق
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
باطل، هلاک شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوق
تصویر لعوق
((لَ))
لیسیدنی، دارویی که آن را بلیسند، جمع لعوقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
((لُ))
پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن، باریک میان گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
((زُ))
بیرون رفتن، نابود گشتن، باطل شدن
فرهنگ فارسی معین