جدول جو
جدول جو

معنی لهثه - جستجوی لغت در جدول جو

لهثه
(لُ ثَ)
رنج، تشنگی، خجک (نقطۀ) سرخ در برگ خرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله، احمق، بی ادب، سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک
فرهنگ فارسی عمید
(لَ هََ زَ)
تندی زیر بناگوش. (منتهی الارب). لهزمه
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
لهف. دریغ. و رجوع به لهف شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
چیزی که بشنوی و نه راست شماری آن را و نه دروغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
ما لک عندی لهسه، یعنی برای تو نزد من چیزی نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ هَِ زَ)
زن فربه برآمده کنج دهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ / لَ هََ جَ)
لهجه. زبان. یقال: فلان فصیح اللهجه. (منتهی الارب) (لغت نامۀ مقامات حریری) (غیاث). لسان. جایگاه سخن از زبان. (بحر الجواهر). لغت. (غیاث) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم
عیسی و ابنه عمران به خراسان یابم.
خاقانی.
لهجۀ من تیغ سلطانی است در فصل الخطاب
تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم.
خاقانی.
لهجۀ راوی مرا، منطق طیر در زبان
بر در شاه جم نگین تحفه دعای تازه بین.
خاقانی.
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود وطیب لهجتی. (گلستان چ فروغی باب 5).
لهجۀ شیرین من پیش دهان تو چیست
در نظر آفتاب مشعله افروختن.
سعدی.
وضع تکلم مردم ناحیتی، چنانکه گیلان یا کرمان و غیره. و گویند به لهجۀ کرمانی یا گیلانی یا رشتی یا اصفهانی سخن گوید، وضعتکلم. (غیاث). وضع تکلم هر فرد، چنانکه مثلا لهجۀ مردم کرمان یا گیلان یا اصفهان و جز آن.
- بدلهجه، آنکه ادای مخارج از حروف فصیح و شیرین نتواند.
- خوش لهجه، آنکه بفصاحت و شیرینی تکلم کند.
، محاوره، شعبه ای از زبان. لوترا، آواز خوش. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
ناشتاشکن. (منتهی الارب). نهاری.... لهنه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
جامۀ سست بافته، سخن و شعر رکیک بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثا)
تأنیث لهثان. زن تشنه
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ بَ)
قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نثره. منزلی از منازل قمر
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کام که گوشت پاره ای است آویخته در اقصای اعلای دهن. مابین منقطع اصل اللسان الی منقطع القلب. ج، لها، لهوات، لهیات، لهی ّ، لهی ّ، لهاء. (منتهی الارب). گوشتی است که زیر حنجره آویخته است و آن را به گرگان ملازه گویند و از منفعتهای آن یکی آن است که او تصرف حنجره را که در آواز کندبروجه خویش نگاه دارد تا آواز به اندازه و آراسته باشد و دوم آن است که هوای سرد را بازدارد تا سردی آن ناگاه به شش نرسد و دودها و گردها را همچنین از شش بازدارد و بدین سبب است که بریدن آن آواز را و شش رازیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ملازه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ذیل کلمه نمک). زبان کوچک. زبان کوچکه. گوشت پاره که در حلق معلق باشد. (غیاث). کده. (صحاح الفرس). (جوهری) لحمی معلق بر بالای حنک، یعنی سقف حلق. پارۀ گوشت آویختۀ متحرک. صورت حبۀ انگوری در مدخل گلو. کژه. تک. (لغت نامۀ اسدی). ناک. سغ. سقف حلق. ملاجه. لثاه. لحم رخو یشکل الصوت و یعدل الهواء. (تذکرۀ ضریر انطاکی) : اندر بیماریها ملازه که آن را به تازی اللهاه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- سقوط لهاه، افتادن سغ. افتادن کام. افتادن زبان کوچکه. رجوع به تک و کام شود.
، نام مرضی که عبارت است از امتداد این گوشت پاره تا پائین و عدم رجوع او به موضع خود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ ثَ)
لحیهٌ لیّثهٌ، ریش سیه سپید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ قَ)
تأنیث لهق. (منتهی الارب). ج، لهقات
لغت نامه دهخدا
(طُ ثَ)
مرد سست خرد که تناور و فربه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُهْ)
لهلهه. زمین فراخ که در وی سراب بسیار باشد. ج، لهاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
یک مشت از پست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ ثَ)
شتابی و پیشروی. (منتهی الارب). شتافتن و پیش رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
گاو وحشی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَثَ)
شتر استوار درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوثه
تصویر لوثه
سستی، درنگی، گولی، فرو هشتگی، لمتری پر گوشتی، زبانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاه
تصویر لهاه
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
ابله و احمق و نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
((لَ جِ))
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نَ))
غذای کم و مختصر که سیر نکند، ارمغان، سوغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
((لُ نِ))
ابله، احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنه
تصویر لهنه
سنگ، حجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره