جدول جو
جدول جو

معنی لهبله - جستجوی لغت در جدول جو

لهبله
(لَ بَ لَ)
ابله. نادان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مصحف کهبله است. (به ضبط صحاح الفرس). احمق. (برهان) :
گر نه ای لهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
لهبله
ابله احمق نادان: گرنه یی لهبله چرا گشتی بدر خانه رئیس خسیس. (بهرامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لهبله
((لَ بَ لِ))
ابله، نادان، احمق
تصویری از لهبله
تصویر لهبله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ بِ لَ)
زنی که فرزند خود را گم کرده باشد. مادر گم کرده فرزند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). این کلمه در مقام مدح و اعجاب استعمال شود. (معجم متن اللغه). ولی اقرب الموارد درباره کلمه ’هابل’ که به معنی زن گم کرده فرزند است آورده: در اصل به معنی گم کرده فرزند است ولی در معنی مدح و اعجاب استعمال شود. یعنی ’چه داناست او و چه صواب است رأی او’
لغت نامه دهخدا
(لَهْ لَهْ)
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی. رجوع به له له زدن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِ / بَلْ لَ)
مؤنث هبل (ه ب / ه ب ل ل) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن بزرگ جثه. (ناظم الاطباء)، زن درازبالا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
نام قصبه ای به ناحیتی از اندلس، واقع در غربی قرطبه و شرقی اکشونیهو میان آن تا قرطبه از راه اشبیلیه چهل و چهار فرسخ است و آن ناحیتی بری و بحری است دارای ثمر و زرع و شجر بسیار و زمین آن را بر دیگر زمینها مزیتی است و آن را شهرها باشد. و لبله را لبله الحمراء خوانند و از آنجا جنطیانا که از عقاقیر داروئیان و عطاران است آرند. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ بَ)
قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
جامۀ سست بافته، سخن و شعر رکیک بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُهْ)
لهلهه. زمین فراخ که در وی سراب بسیار باشد. ج، لهاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِهْ)
جمع واژۀ لهله و لهلهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ رَ)
زن کوتاه بالای زشت روی یا آن مقلوب رهبله است یا زن گران رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ)
کلان لقمه خوردن تا بر دیگران در خوردن سبقت برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ لَ / لِ)
ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 459). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج) :
گر نه ای کهبله چرا گشتی
به در خانه رئیس خسیس ؟
بهرامی (از لغت فرس).
رجوع به کهسله و لهبله و کهبل شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رفتن در شهرها. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبله
تصویر هبله
بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له له
تصویر له له
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار