جدول جو
جدول جو

معنی لنگی - جستجوی لغت در جدول جو

لنگی
(لَ)
صفت لنگ. حالت و چگونگی لنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) :
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است.
خاقانی.
سخی ً، نکب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب).
- لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن:
رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن
لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری.
منوچهری.
خاموش بهتری تو مگر باری
لنگی برون شودت به رهواری.
ناصرخسرو.
خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم
کی شود بیرون لنگیت به رهواری.
ناصرخسرو.
یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن
’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’.
امیرمعزی.
لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو
اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر.
سنائی.
برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بس که عذر لنگ آورد.
انوری.
مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد
ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری.
انوری.
برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم
گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش.
اخسیکتی.
ورنه آخر همه برون میبرد
پیش از این لنگیی برهواری.
ظهیر.
چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش
زمانه با تو برد لنگئی به رهواری.
کمال اسماعیل.
و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود.
- باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن.
- لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
لغت نامه دهخدا
لنگی
لنگ بودن شلی اعرجی: خال لنگی ستور. یا لنگی کار. تعطیل آن
تصویری از لنگی
تصویر لنگی
فرهنگ لغت هوشیار
لنگی
لنگ حمام، در مقابل تقسیم منافع، نگهداری گاو را به دیگری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنگی
تصویر جنگی
مربوط به جنگ، دارای کاربرد در جنگ مثلاً سلاح جنگی، جنگجو، جنگنده، کنایه از با سرعت زیاد، شتابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی
تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
مقابل جفت، فرد، یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته می شود، چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
بشقاب چینی بسیار بزرگ، کنایه از سنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
چنگ نواز، چنگ زن، کسی که چنگ می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگی
تصویر سنگی
ساخته شده از سنگ، کنایه از گران و ثقیل، برای مثال اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
نیازمند، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگی
تصویر پلنگی
مربوط به پلنگ، شبیه پوست پلنگ مثلاً لباس پلنگی، تندی و خشمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگی
تصویر بنگی
معتاد به استعمال بنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از للگی
تصویر للگی
لله بودن، شغل و عمل لله
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ / لِ)
نواختن دف و دایره به سرانگشت، مروت، دردمندی، بمعنی گدایی نیز واقع شده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی). حاجتمند. (شرفنامۀ منیری). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم. (ناظم الاطباء) :
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار.
کمال اسماعیل.
از تلنگی مجوی صدق و صواب
که نجوید کسی زآتش آب.
شمس الدین کوتوالی
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان) (آنندراج). میان پاچه و نره. (ناظم الاطباء) ، کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ گِ)
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود خانه قیرآباد. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آن مالرو است. این آبادی سه محل نزدیک به هم و معروف به لنگر بالا و لنگر پائین و لنگر میان باشد. سکنۀ لنگر بالا بیشتر از لنگر پائین و میان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
آنکه چنگ نوازد چنگ زن، مطرب خنیا گر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوبه به سنگ ساخته از سنگ دیوار سنگی کاروانسرای سنگی، با وقار سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کم عرضی، کم پهنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگی
تصویر خنگی
نا فهمی، کند ذهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
منسوب به جنگ لوازم جنگی، رزم آور جنگنده حربی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زنگباری، سیاه پوست. یا زنگی سیاه سیاه پوستی که مست باده باشد، شخص شرور و تند خویی که به این و آن تندی کند. یا زنگی زنگ یارومی روم. به کسی گویند که هم خدا خواهد و هم خرما را یعنی گاهی به یک امر و گاهی به امر دیگر بپردازد کار خود را یکسو کن
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگی
تصویر بنگی
آنکه عادت بع کشیدن بنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنگی
تصویر کلنگی
طامع و حریص (و بمعنی محل مخروبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
نیازمند گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنگی
تصویر کلنگی
هر آن چه که به درد خراب کردن بخورد، قدیمی (خاصه ساختمان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
((تُ لَ))
نیازمند، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگی
تصویر ونگی
خلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگی
تصویر بنگی
معتاد
فرهنگ واژه فارسی سره
یک پایی، با یک پا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار شهرستان بابل، از انواع رنگ دام، جایی که محل زیست پلنگ باشد و پلنگ در آن
فرهنگ گویش مازندرانی