جدول جو
جدول جو

معنی لنگه - جستجوی لغت در جدول جو

لنگه
مقابل جفت، فرد، یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته می شود، چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
فرهنگ فارسی عمید
لنگه
عدل، یک قسمت از دو قسمت بار، لنگه بار، آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
لنگه
((لَ گِ یا گَ))
لنگ، آلت تناسل
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
فرهنگ فارسی معین
لنگه
((لِ گِ))
یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه، فرد، نقیض جفت، یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع، عدیل، نظیر
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنگه
تصویر زنگه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی پسر شاوران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
آن زمان آن وقت آن هنگام، پس از آن سپس بعد در آخر، مع هذا مع ذالک، بعلاوه از آن گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنگه
تصویر ژنگه
چین و شکنجی که بر روی اندام پدید آید آژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را بهم متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگه
تصویر شنگه
آلت تناسلی، مزبله، جای ریختن خاک روبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژنگه
تصویر ژنگه
زنگ، از آفات نباتی که قارچ های ذره بینی انگل در بعضی از گیاهان تولید می کند، ژنگ، آسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگه
تصویر بنگه
بنگاه، خانه، انبار، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد، بغاز، باب
مقداری از زر و سیم، قطعۀ کوچک طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگه
تصویر انگه
ینگه، زنی که شب زفاف همراه عروس به خانۀ داماد می رود، یدک، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینگه
تصویر ینگه
زنی که شب زفاف همراه عروس به خانۀ داماد می رود، یدک، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگنه
تصویر لگنه
از بیخ ران تا سر انگشتان پا، فنی است در کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزگه
تصویر لزگه
تکه قطعه قاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگی
تصویر لنگی
لنگ بودن شلی اعرجی: خال لنگی ستور. یا لنگی کار. تعطیل آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگک
تصویر لنگک
لنگ کوچک. لنگ کوچک فوطه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگش
تصویر لنگش
عمل لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین پیوسته بطنابی طویل که آنگاه توقف کشتی را خواهند آنرا در آب افکنند جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام بمردم دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
چرم نرم، کفش. کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده
تصویر لنده
لندش غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب لنج، گرد بر گرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگه
تصویر انگه
((اِ گَ))
زنی که شب زفاف همراه عروس به خانه داماد می رود، زن برادر، دایه خاتون. ینگه و ینگا، هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنگه
تصویر بنگه
((بَ گَ یا گِ))
آواز، نعره، کشیدن آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
((تَ یا تِ گَ))
مقداری از زر و سیم، قطعه ای کوچک از طلا و نقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
((تَ گِ))
شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگنه
تصویر لگنه
((لِ نَ یا نِ))
بیخ ران تا سر انگشتان پا، فنی است از کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگر
تصویر لنگر
((لَ گَ))
آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین