جدول جو
جدول جو

معنی لنگرباز - جستجوی لغت در جدول جو

لنگرباز
(نَ / نِ بَ)
بندباز. حقه باز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
جای لنگر انداختن و ایستادن کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبا رویان دارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ)
جائی که کشتی در دریا بایستد و پیشتر نتواند رود. دهانه و یا جائی از دریا که کشتی آنجا بایستد. خور. بندر. کلاّء. (منتهی الارب) : مرسی، مراسی، لنگرگاهها
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چشم چران. آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. (یادداشت مؤلف) :
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام.
حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
و آنکس که درین شهر چو ما نیست کدام است.
حافظ.
گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست
که نظرباز دگر از عرق ایجاد کند.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ اَ)
دارای لنگر. صاحب آنندراج گوید: به مناسبت معنی لنگر چیز بسیار گران را گویند و در صفات تیغ دورویه چون تیغ لنگردار و مژگان لنگردار و دریای لنگردار یعنی دریائی که آبش ایستاده باشد، مقابل دریای بی لنگر:
می گشاید چاک زخمم هر نفس آغوش را
میکشد خمیازه بر مژگان لنگردار تو.
علیرضا تجلی.
عشق می آرد دل افسردۀ ما را به شور
مطرب از طوفان بود دریای لنگردار را.
صائب.
زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن.
صائب.
کار نگشاید ز خلوت چله ات گر اندکی است
تیر لنگردار کی باب کمان کوچکی است.
ملاطغرا.
و همچنین تیغ لنگردار به معنی خم دار و سنگین، زیرا که تیغ خم دار خوب می نشیندو زخم کاری میکند و از جا کم می جنبد:
از تغافل کشت مژگان گران خوابش مرا
تیغ لنگردار چندین پاس دم می داشته ست.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ تَ / تِ)
بازندۀ رنگ. در لهجۀ مردم خراسان به پارچه و یا جامه ای گویند که رنگش برود. رنگ رو. رجوع به رنگ رو شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لَ / لُو پَ)
زن کم حفاظ. (یادداشت مؤلف). رجوع به قلندر شود
لغت نامه دهخدا
بازی کننده با حلقه و چنبر:
به طلسمی که بود چنبرساز
برکشیدش به چرخ چنبرباز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنگر باز
تصویر لنگر باز
بند باز شعبده باز مشعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
جای ایستادن کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
جای توقف کشتی در بندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظرباز
تصویر نظرباز
کسی که به نگریستن به چهره زیبارویان عادت دارد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگرگاه
تصویر لنگرگاه
اسکله
فرهنگ واژه فارسی سره
اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بیل با ساختار مستطیلی شکل جهت کندن ریشه ی درختان ستبر
فرهنگ گویش مازندرانی