جدول جو
جدول جو

معنی لنکج - جستجوی لغت در جدول جو

لنکج
(لَ کَ)
نام موضعی به آمل مازندران. (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنج
تصویر لنج
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
ناز، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است به خوارزم نزدیک قراداش و قم کنت و مذکمینک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 16هزارگزی خاور خیاو و دوهزارگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه و معتدل. دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه قره سو. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ کِ)
نام میوه ای به هندوستان به بزرگی فندق و طعم انار. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاصه. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ظاهراً نام قلعتی است. قبهالارض به زعم هندوان. ابوریحان در تعریف قبهالارض گوید: و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه مرو کشد شهر اوژن است اندر مملکت مالاوا و هم او گوید: قلعه لنک و هوالاّن جبال منقطعه بینها البحر. و هم نویسد: و علی الخط الذی علیه الحسابات النجومیه فیمابین لنک و بین مرو علی السمت المستقیم مدینه اوجین فی حدود مالوا...’ هندوان لنک را وسط معموره یا قبهالارض بر خط استوا بدون عرض جغرافیائی نود درجه از جزایر خالدات میدانستند و برای اواسط کواکب دایرۀ نصف النهار آنجا را مبداء قرار میدادند و چون خطی که از لنک به کوه مرو میکشید به شهر اوژن میگذشت به نام اجین یا ازین و اژین خوانده شد. (التفهیم صص 193-194 متن و حاشیه). رجوع به ماللهند بیرونی ص 6، 102، 133، 134، 154، 157، 168، 159، 160، 161، 162 و 186 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیرون رخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله:
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لنج و برآورده یال.
فردوسی.
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی لنج ترا.
عماره.
میدراند کام و لنجش را (لنج اشتر را) دریغ
کآن چنان ورد مربی گشت تیغ.
مولوی.
آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن
کی باشد درخورد شکربوس مسیحا.
مولوی.
که بترسد گر جوابی وادهد
گوهری از لنج او بیرون فتد.
مولوی.
- لب و لنج آویختن و یا فروافکندن، کنایه از در خشم شدن است. (حاشیۀ مثنوی). عبوس شدن:
گفت شاباش و ترش آویخت لنج
شد ترنجیده ترش همچون ترنج.
مولوی.
چشم پردرد و نشسته او به کنج
روترش کرده فروافکنده لنج.
مولوی.
رجوع به لب و لنج شود.
، اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)، درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لنبوس خوانند.
- لنج پر باد کردن، کبر آوردن:
کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی.
من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی.
سنائی
مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ظاهراً نسیجی است چون والا:
به نوبت زدن بهر والا و لنج
زده میخ حمل از دو جانب صرنج.
نظام قاری (دیوان البسه ص 192)
سدر. (بحر الجواهر). النج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنج
تصویر لنج
ناز، خرام، آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنکا
تصویر لنکا
روسی کرجی بلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنج
تصویر لنج
((لُ نْ))
لپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنج
تصویر لنج
((لَ یا لِ))
بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنج
تصویر لنج
((لَ))
لنگ، شل، اعرج، لنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنج
تصویر لنج
((لَ نْ))
خرام، ناز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنج
تصویر لنج
سدر
فرهنگ فارسی معین
غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل آب دار و چسبناک که برای کوزه گری سودمند است
فرهنگ گویش مازندرانی