دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 16هزارگزی خاور خیاو و دوهزارگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه و معتدل. دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه قره سو. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 16هزارگزی خاور خیاو و دوهزارگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه و معتدل. دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه قره سو. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ظاهراً نام قلعتی است. قبهالارض به زعم هندوان. ابوریحان در تعریف قبهالارض گوید: و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه مرو کشد شهر اوژن است اندر مملکت مالاوا و هم او گوید: قلعه لنک و هوالاّن جبال منقطعه بینها البحر. و هم نویسد: و علی الخط الذی علیه الحسابات النجومیه فیمابین لنک و بین مرو علی السمت المستقیم مدینه اوجین فی حدود مالوا...’ هندوان لنک را وسط معموره یا قبهالارض بر خط استوا بدون عرض جغرافیائی نود درجه از جزایر خالدات میدانستند و برای اواسط کواکب دایرۀ نصف النهار آنجا را مبداء قرار میدادند و چون خطی که از لنک به کوه مرو میکشید به شهر اوژن میگذشت به نام اجین یا ازین و اژین خوانده شد. (التفهیم صص 193-194 متن و حاشیه). رجوع به ماللهند بیرونی ص 6، 102، 133، 134، 154، 157، 168، 159، 160، 161، 162 و 186 شود
ظاهراً نام قلعتی است. قبهالارض به زعم هندوان. ابوریحان در تعریف قبهالارض گوید: و اما هندوان همی گویند که آنجا جایی است بلند نام او لنک و آرامگاه دیو و پری است و بر آن خط که از لنک تا به کوه مرو کشد شهر اوژن است اندر مملکت مالاوا و هم او گوید: قلعه لنک و هوالاَّن جبال منقطعه بینها البحر. و هم نویسد: و علی الخط الذی علیه الحسابات النجومیه فیمابین لنک و بین مرو علی السمت المستقیم مدینه اوجین فی حدود مالوا...’ هندوان لنک را وسط معموره یا قبهالارض بر خط استوا بدون عرض جغرافیائی نود درجه از جزایر خالدات میدانستند و برای اواسط کواکب دایرۀ نصف النهار آنجا را مبداء قرار میدادند و چون خطی که از لنک به کوه مِرو میکشید به شهر اوژن میگذشت به نام اُجین یا ازین و اژین خوانده شد. (التفهیم صص 193-194 متن و حاشیه). رجوع به ماللهند بیرونی ص 6، 102، 133، 134، 154، 157، 168، 159، 160، 161، 162 و 186 شود
بیرون رخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله: خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لنج و برآورده یال. فردوسی. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی لنج ترا. عماره. میدراند کام و لنجش را (لنج اشتر را) دریغ کآن چنان ورد مربی گشت تیغ. مولوی. آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن کی باشد درخورد شکربوس مسیحا. مولوی. که بترسد گر جوابی وادهد گوهری از لنج او بیرون فتد. مولوی. - لب و لنج آویختن و یا فروافکندن، کنایه از در خشم شدن است. (حاشیۀ مثنوی). عبوس شدن: گفت شاباش و ترش آویخت لنج شد ترنجیده ترش همچون ترنج. مولوی. چشم پردرد و نشسته او به کنج روترش کرده فروافکنده لنج. مولوی. رجوع به لب و لنج شود. ، اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)، درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لنبوس خوانند. - لنج پر باد کردن، کبر آوردن: کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز به جوانی و به زور و هنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی. من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی. سنائی مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد)
بیرون رُخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله: خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لنج و برآورده یال. فردوسی. گفت من نیز گیرم اندر کون سبلت و ریش و موی لنج ترا. عماره. میدراند کام و لنجش را (لنج اشتر را) دریغ کآن چنان ورد مربی گشت تیغ. مولوی. آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن کی باشد درخورد شکربوس مسیحا. مولوی. که بترسد گر جوابی وادهد گوهری از لنج او بیرون فتد. مولوی. - لب و لنج آویختن و یا فروافکندن، کنایه از در خشم شدن است. (حاشیۀ مثنوی). عبوس شدن: گفت شاباش و ترش آویخت لنج شد ترنجیده ترش همچون ترنج. مولوی. چشم پردرد و نشسته او به کنج روترش کرده فروافکنده لنج. مولوی. رجوع به لب و لنج شود. ، اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)، درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند. - لنج پر باد کردن، کبر آوردن: کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز به جوانی و به زور و هنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی. من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی. سنائی مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد)
ظاهراً نسیجی است چون والا: به نوبت زدن بهر والا و لنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج. نظام قاری (دیوان البسه ص 192) سدر. (بحر الجواهر). النج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
ظاهراً نسیجی است چون والا: به نوبت زدن بهر والا و لنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج. نظام قاری (دیوان البسه ص 192) سدر. (بحر الجواهر). النج. (تحفۀ حکیم مؤمن)