جدول جو
جدول جو

معنی لنقه - جستجوی لغت در جدول جو

لنقه
(لَ قِ)
سیمون - نیکون - هانری. وکیل و یکی از ارباب مطبوعات فرانسوی، مولد رمس و مقتول در پاریس (1736-1794 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
مقابل جفت، فرد، یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته می شود، چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ نِ قَ)
جمل صنقه، شتر دفزک و کلان و ناقهصنقه کذلک یا آن مخصوص به نر است. (منتهی الارب). دراقرب الموارد آنرا بفتح نون ضبط کرده و نویسد: جمل صنقه، بزرگ سطبر و تا مبالغت را بود نه تأنیث
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
دانه ای است ردی سیاه تلخ که در گندم روید، به هندی منمنا یا اکرا است. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ /قِ)
تلخ دانه که میان گندم زارها روید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). شیلم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). جسمی است دوایی، آنچه در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آن را شیلم و شلمک نیز گویند. (برهان). شیلم. زوان. جنبه. تلخه. (یادداشت مؤلف). زوان است، شیلم نیز گویند. (اختیارات بدیعی). دانه ای است سیاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ قَ)
گندم دیوانه و آن نوعی دنقه است. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ قَ)
کوچۀ باریک تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوچۀ باریک تنگ وخیابان تنگ مابین راسته های خرمابنان. (ناظم الاطباء) : قال المولوی سید عصمت اﷲ فی شرح خلاصه الحساب، الزنقه الانحراف. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: و صاحب الصراح لم یذکره بمعنی الانحراف بل بمعنی کوچۀ باریک تنگ. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح هندسه) ذوزنقه. شکل رباعی الاضلاعی که دوضلع آن غیرمساوی و متوازی باشند و آن را شکل شبه منحرف نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ذوزنقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
نوعی از غله باشد مانند عدس. و قوت و منفعت آنهم مانند عدس است. (برهان) (آنندراج). غله ای است مانند عدس. (الفاظ الادویه). یک نوع غله ای مانند عدس. (ناظم الاطباء). دانه ای است که بیشتر بستور دهند و سالهای قحط مردم نیز خورند و سخت مضر باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ قَ)
خشتک پیراهن یا گریبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلق پیاله. (ناظم الاطباء). رجوع به بنجان و فنجان و پنگان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ قَ)
جمع واژۀ صانق. رجوع به صانق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب لنج، گرد بر گرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده
تصویر لنده
لندش غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
شلمک شیلم از گیاهان حبی است دوایی و آنچه از آن در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آنرا شیلم و شلمک نیز کویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
مونث زنق از پارسی کوچه باریک، زنخ، باریکه کوچه تنگ و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لاغه لنگه لنگه بار تنگ لنگه عدل: یک لاغه انگور یک لاغه برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحقه
تصویر لحقه
از پس رساندگان از دنبال پیوستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثقه
تصویر لثقه
لثقه در فارسی تب گشی (گش بلغم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعقه
تصویر لعقه
گنجای کبچه (ملعقه)
فرهنگ لغت هوشیار
عدل، یک قسمت از دو قسمت بار، لنگه بار، آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقه
تصویر لوقه
پاس تسو 24، 1 شبانروز (ساعت) کره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنقه
تصویر بنقه
خشتک گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
((لُ بِ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
((لُ جَ یا جِ))
لب، لنج، گرد بر گرد دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
((لِ گِ))
یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه، فرد، نقیض جفت، یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع، عدیل، نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
((لَ گِ یا گَ))
لنگ، آلت تناسل
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاقه
تصویر لاقه
((قِ یا قَ))
تنگ، عدل، لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
((زَ نَ قَ یا قِ))
کوچه تنگ و باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
((لَ جِ))
رفتاری از روی ناز و عشوه
فرهنگ فارسی معین