دهی جزء دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، واقع در 23هزارگزی جنوب قم، سر راه شوسۀ قم به کاشان. جلگه، معتدل و دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انار، انجیر و هندوانه. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. مزرعه و اشیجیان و مومن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، واقع در 23هزارگزی جنوب قم، سر راه شوسۀ قم به کاشان. جلگه، معتدل و دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انار، انجیر و هندوانه. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. مزرعه و اشیجیان و مومن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، اَنزَروت، کُنجِده، کُنجیده، بارزَد، بیرزَد، بیرزه، بِریزه، زَنجَرو
در زنده رود بیاید. (آنندراج). نام نهر اصبهان. (منتهی الارب). رودی به اصفهان گذرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاینده رود، زنده رود و ترجمه محاسن اصفهان شود
در زنده رود بیاید. (آنندراج). نام نهر اصبهان. (منتهی الارب). رودی به اصفهان گذرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاینده رود، زنده رود و ترجمه محاسن اصفهان شود
نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم. (فرهنگ اوبهی). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غنده رود. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به گاودم شود
نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم. (فرهنگ اوبهی). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غنده رود. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به گاودم شود
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان درّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صفت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان دُرّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زَمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صِفَت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رُخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
دهی است از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل واقع در 22000هزارگزی جنوب باختری سولده. هوای آن معتدل و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گچ رود و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و کارگری در معدن زغال سنگ است. راه شوسۀ به المده و معدن زغال دارد که استخراج میشود. زغال کار خانه حریربافی چالوس از این معدن است و در حدود 250 تن کارگر دارد. قسمتی از سکنۀ این ده جزو آمار پی مد منظور شده و اغلب آنها اهالی تبریز و خلخال و غیره میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام دهی است از دهات کجور مازندران که در نقشۀ دمورگان دیده میشود. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
دهی است از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل واقع در 22000هزارگزی جنوب باختری سولده. هوای آن معتدل و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گچ رود و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و کارگری در معدن زغال سنگ است. راه شوسۀ به المده و معدن زغال دارد که استخراج میشود. زغال کار خانه حریربافی چالوس از این معدن است و در حدود 250 تن کارگر دارد. قسمتی از سکنۀ این ده جزو آمار پی مد منظور شده و اغلب آنها اهالی تبریز و خلخال و غیره میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام دهی است از دهات کجور مازندران که در نقشۀ دمورگان دیده میشود. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
در نسخه های نزهه القلوب بصورت فوق و بصورتهای ایجرود و انجرود و الخرود از توابع سجاس و سهرورد در عراق عجم آمده و ظاهراً ایجرود صحیح است و در فرهنگ جغرافیایی ایران نیز ایجرود است. رجوع به ایجرود شود
در نسخه های نزهه القلوب بصورت فوق و بصورتهای ایجرود و انجرود و الخرود از توابع سجاس و سهرورد در عراق عجم آمده و ظاهراً ایجرود صحیح است و در فرهنگ جغرافیایی ایران نیز ایجرود است. رجوع به ایجرود شود
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 313 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، رسن ستبر درشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرین شود
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 313 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، رسن ستبر درشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرین شود
نام شهری کنار راه رامسر به لاهیجان میان کیاکلا و دیوشل، واقع در 539900گزی تهران، دارای پستخانه و تلگرافخانه. شهر کوچک لنگرود در 14هزارگزی لاهیجان و 13هزارگزی رودسر واقع شده است و مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است: طول 50 درجه و 10 دقیقه و 30 ثانیه و عرض 37 درجه و 11 دقیقه. جادۀ شوسۀ رشت به شهسوار از وسط شهر عبور کند و مغازه و بناهای معتبر در طرفین آن احداث شده است و نمایندۀ کلیۀ ادارات دولتی به استثنای پادگان نظامی در این شهر وجود دارد. آب آشامیدنی سکنه از چاه و آنهائی که بضاعت دارند از چشمۀ لیله کوه که در سه هزارگزی جنوب شهر واقع است تأمین می گردد و مدتی است که اقداماتی برای لوله کشی آب لیله کوه شده و ممکن است به زودی عملی گردد. جمعیت لنگرود حدود 16هزار است و در حدود 1200 باب خانه مسکونی و 500 باب مغازه و دکان و 7 مسجد دارد. روزهای شنبه و چهارشنبه بازار عمومی لنگرود است. در این شهر، یک دبیرستان و چهار دبستان پسرانه و دو دخترانه هست و کار خانه برق شهر در شرف تأسیس است. تعداد تلفن های شهری در حدود پنجاه است و کار خانه برنج پاک کنی و پیله خفه کنی دولتی دارد. از آثار قدیمی لنگرود یک بقعه به نام سیدحسین کیا و مسجدجامع است. پل آجری بین دو محلۀ این شهر روی رودخانه نیز از ابنیۀ قدیمی است. قرای موبندان، بازارده، پلت کله، گلباغ چالکیاسر نزدیک و متصل به شهر میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) نام رودخانه ای در جوار شهر لنگرود که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است
نام شهری کنار راه رامسر به لاهیجان میان کیاکلا و دیوشل، واقع در 539900گزی تهران، دارای پستخانه و تلگرافخانه. شهر کوچک لنگرود در 14هزارگزی لاهیجان و 13هزارگزی رودسر واقع شده است و مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است: طول 50 درجه و 10 دقیقه و 30 ثانیه و عرض 37 درجه و 11 دقیقه. جادۀ شوسۀ رشت به شهسوار از وسط شهر عبور کند و مغازه و بناهای معتبر در طرفین آن احداث شده است و نمایندۀ کلیۀ ادارات دولتی به استثنای پادگان نظامی در این شهر وجود دارد. آب آشامیدنی سکنه از چاه و آنهائی که بضاعت دارند از چشمۀ لیله کوه که در سه هزارگزی جنوب شهر واقع است تأمین می گردد و مدتی است که اقداماتی برای لوله کشی آب لیله کوه شده و ممکن است به زودی عملی گردد. جمعیت لنگرود حدود 16هزار است و در حدود 1200 باب خانه مسکونی و 500 باب مغازه و دکان و 7 مسجد دارد. روزهای شنبه و چهارشنبه بازار عمومی لنگرود است. در این شهر، یک دبیرستان و چهار دبستان پسرانه و دو دخترانه هست و کار خانه برق شهر در شرف تأسیس است. تعداد تلفن های شهری در حدود پنجاه است و کار خانه برنج پاک کنی و پیله خفه کنی دولتی دارد. از آثار قدیمی لنگرود یک بقعه به نام سیدحسین کیا و مسجدجامع است. پل آجری بین دو محلۀ این شهر روی رودخانه نیز از ابنیۀ قدیمی است. قرای موبندان، بازارده، پلت کله، گلباغ چالکیاسر نزدیک و متصل به شهر میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) نام رودخانه ای در جوار شهر لنگرود که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 150 تن است. آب آن از رود خانه پلرود تأمین می شود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 150 تن است. آب آن از رود خانه پلرود تأمین می شود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)