نام یکی از دهستانهای شهرستان تنکابن، محدود از شمال به دریای خزر، از خاور به دهستان قشلاق از بخش چالوس شهرستان نوشهر، از باختر به دهستان نشتاو از جنوب به اولین رشته کوه جنگلی بین کلاردشت و لنگا. هوای دهستان مانند سایر نقاط گیلان و مازندران مرطوب و معتدل و قسمت عمده اراضی دشت آن بایر و جنگلی و قرای آن محصور به جنگل انبوه می باشد. آب قرای دهستان از رود خانه کاظم رود، پلنگ آب رود و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده دهستان برنج، مختصر مرکبات و چای است. از 42 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4700 نفر میباشد. راه شوسۀ کناره از شمال دهستان و کنار دریا میگذرد و کار خانه چای سازی در کلارآباد دایر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای شهرستان تنکابن، محدود از شمال به دریای خزر، از خاور به دهستان قشلاق از بخش چالوس شهرستان نوشهر، از باختر به دهستان نشتاو از جنوب به اولین رشته کوه جنگلی بین کلاردشت و لنگا. هوای دهستان مانند سایر نقاط گیلان و مازندران مرطوب و معتدل و قسمت عمده اراضی دشت آن بایر و جنگلی و قرای آن محصور به جنگل انبوه می باشد. آب قرای دهستان از رود خانه کاظم رود، پلنگ آب رود و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده دهستان برنج، مختصر مرکبات و چای است. از 42 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4700 نفر میباشد. راه شوسۀ کناره از شمال دهستان و کنار دریا میگذرد و کار خانه چای سازی در کلارآباد دایر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) : کفش صندوق و مخبث... زنش هر دو گردند و هر دو ناهموار هیچ کس را گناه نیست در این کو برد جمله را همی از کار این یکی را به خنجه و خفتن وآن یکی را به لنجه و رفتار. لبیبی. در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است: برداشته تا حجاب شرم از رخ گه شادی و گه نشاط و گه غنچه. منوچهری. از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم: سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه، من باز گه جولان. خاقانی. به خنده گفتن شیرینش دیدید به لنجه رفتن رعناش بینید. نزاری. شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا. ابن یمین. ، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریره و تمطی خوانند. (برهان). بیاستو. آسا. دهن دره. خمیازه. ثوباء. دهان دره. فاژیدن. (یادداشت مؤلف) ، برف را نیز گویند. (برهان)
حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریره و تمطی خوانند. (برهان). بیاستو. آسا. دهن دره. خمیازه. ثوباء. دهان دره. فاژیدن. (یادداشت مؤلف) ، برف را نیز گویند. (برهان)
از اسماء اشاره بجائی دور چون ثم ّ و هنا و هنالک در زبان عرب: از آنجا به نزدیک مادر دوان بیامد چو خورشید روشن روان، فردوسی، چو آنجارسید آن گرانمایه شاه پذیره شدش پهلوان سپاه، فردوسی، هم آنجا بدش تاج و گنج و سپاه هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه، فردوسی، یکی تخت جامه بفرمود شاه که آنجا بیارند پیش سپاه، فردوسی، بوعلی وی رابه تون فرستد چنانکه آنجا شهربند باشد، (تاریخ بیهقی)، - آنجا که، آن مقام، آن حال، حیث: بکن شیری آنجا که شیری سزد که از شهریاران دلیری سزد، فردوسی، آنجا که عقاب کندپر گردد مرغابی تیزپر نخواهد شد، عمادی شهریاری
از اسماء اشاره بجائی دور چون ثَم َّ و هنا و هنالک در زبان عرب: از آنجا به نزدیک مادر دوان بیامد چو خورشید روشن روان، فردوسی، چو آنجارسید آن گرانمایه شاه پذیره شدش پهلوان سپاه، فردوسی، هم آنجا بدش تاج و گنج و سپاه هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه، فردوسی، یکی تخت جامه بفرمود شاه که آنجا بیارند پیش سپاه، فردوسی، بوعلی وی رابه تون فرستد چنانکه آنجا شهربند باشد، (تاریخ بیهقی)، - آنجا که، آن مقام، آن حال، حیث: بکن شیری آنجا که شیری سزد که از شهریاران دلیری سزد، فردوسی، آنجا که عقاب کندپر گردد مرغابی تیزپر نخواهد شد، عمادی شهریاری
از توابع اسپاهان و دارای معدن نقره است. از بلوکات اسپاهان حد شمالی بزررود و ماربین، شرقی شهرضا و سمیرم سفلی و کراج، جنوبی چهارمحال و غربی کرون و فریدن می باشد. مرکز آن فلاورجان، عده قراء آن 186، مساحت آن 112 فرسخ، سکنۀ آن 84277 تن و ناحیتی حاصلخیز است، آنجا برنج خوب به عمل می آید و گویند پشه بسیار دارد. (برهان). حمدالله مستوفی گوید: بیست پارچه دیه است گوناگون و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن. (از نزهه القلوب ص 51). - امثال: مثل بوجارلنجان است، از هر طرف باد بیابد بادش میدهد، یعنی عقیدۀ ثابتی ندارد و پیرو هر قوی و زورمندی است
از توابع اسپاهان و دارای معدن نقره است. از بلوکات اسپاهان حد شمالی بزررود و ماربین، شرقی شهرضا و سمیرم سفلی و کراج، جنوبی چهارمحال و غربی کرون و فریدن می باشد. مرکز آن فلاورجان، عده قراء آن 186، مساحت آن 112 فرسخ، سکنۀ آن 84277 تن و ناحیتی حاصلخیز است، آنجا برنج خوب به عمل می آید و گویند پشه بسیار دارد. (برهان). حمدالله مستوفی گوید: بیست پارچه دیه است گوناگون و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن. (از نزهه القلوب ص 51). - امثال: مثل بوجارلنجان است، از هر طرف باد بیابد بادش میدهد، یعنی عقیدۀ ثابتی ندارد و پیرو هر قوی و زورمندی است
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری دیزگران و شش هزارگزی خانقاه. کوهستانی، سردسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان از طریق سنقر و گل سفید اتومبیل توان برد. تپه ای در جنوب آبادی وجود دارد که آثار ابنیۀ قدیم، از قبیل آجر و سفال و غیره آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری دیزگران و شش هزارگزی خانقاه. کوهستانی، سردسیر و دارای 300 تن سکنه. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان از طریق سنقر و گل سفید اتومبیل توان برد. تپه ای در جنوب آبادی وجود دارد که آثار ابنیۀ قدیم، از قبیل آجر و سفال و غیره آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)