جدول جو
جدول جو

معنی لنا - جستجوی لغت در جدول جو

لنا
(لَ)
از: ل + نا، ما را. برای ما. از برای ما
لغت نامه دهخدا
لنا
(لِ)
نام شطی به سیبری که از یا کوتسک گذرد و به اقیانوس منجمد شمالی ریزد و 4599 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنا
تصویر آنا
(دخترانه)
دوست داشتنی ظریف خوش اندام، برانگیزاننده لطف و محبت، مادر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
(دخترانه)
ستایش، دعا، شکر، سپاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از النا
تصویر النا
(دخترانه)
نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنا
تصویر سنا
(دخترانه و پسرانه)
روشنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنا
تصویر حنا
(دخترانه)
گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنا
تصویر دنا
(دخترانه)
نام قله ای معروف از رشته کوهای زاگرس در استان فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لقا
تصویر لقا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنا
تصویر آنا
همان دم، به یک دم، در یک لحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
مدح، ستایش، دعا، درود، سپاس
ثنا خواندن: مدح خواندن، مدح کردن، ستایش کردن
ثنا کردن: مدح کردن، ستایش کردن
ثنا گستردن: کنایه از مدح گفتن، ستایش کردن، مدح و ثنای کسی را در نزد دیگران گفتن
ثنا گفتن: مدح گفتن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنا
تصویر فنا
جلوخان، پیشگاه، آستانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
مقابل دختر، پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنا
تصویر علنا
به طور آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
(لُ تُ)
نام شهری به ایتالیا (برسیا) و دارای 6500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لِ)
از اقوام و طوایف اصلی آمریکای شمالی. آنان در بدو ورود اروپائیان در مغرب سلسلۀ جبال آلکانی ساکن و به قبائل و شعبات بسیار منشعب بوده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنا
تصویر آنا
بی درنگ فی الفور همان دم در یک لحظه بیکدم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران و هند کشت میشود، خمیدگی، عمل خم شدن، گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بطور آشکارا و هویدا، علنی، آشکارا به طور آشکارا هویدا: علنا با او دشمنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن داشتن، دوری جستن، خستویی، بیزاری، حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله، تحرک بازوان و پاها، سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
روشنائی، فروغ، بلندی، روشنایی در فارسی روشنایی فروغ، بلندی رفعت، چوبی باشد که بدان مسواک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنا
تصویر خنا
آفات زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آنیه، جمع در جمع اوانی ،دورگردانیدن کسی را، دور کردن، آوند (ظرف)، سبو آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنایش آفرین تمجید تعریف تحسین، مدح مدیحه ستایش، شکر سپاس، درود تحیت، دعا، ذکرجمیل ذکرحسن، جمع اثنیه، مدح و ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی، شاشگرفته، تنگ، کوته بالا، گور جهمرزی جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار، بریون از بیماری ها جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
دیدنی در خوردیدن زیبایی خوبی نگرنده، نیوشنده، هیز چشم مردی که چشمش هماره دنبال زنان باشد آوای خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنا
تصویر جنا
بر روی افتادن، کوژ پشتی چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنا
تصویر آنا
همان دم، به یک دم، در دم، در یک دم، همان دم، بیدرنگ، شتابان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنا
تصویر بنا
سازه، گلکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکارا، علنی، هویدا
متضاد: درخفا، مخفیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی مردابی که برای پوشش شیروانی خانه ها به کار رود، خرده.، پرندگان صحرایی، از انواع حواصیل از خانواده ی famiayardeidae با
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی