پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 54هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، ارزن، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 54هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، ارزن، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لباس پشمین که در باران برای محافظت از آن می پوشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بارانی. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). جامۀ بارانی. ج، مماطر. (مهذب الاسماء). یاپونچی
لباس پشمین که در باران برای محافظت از آن می پوشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بارانی. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). جامۀ بارانی. ج، مماطر. (مهذب الاسماء). یاپونچی
دهی جزء دهستان مشکین خاور بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 24هزارگزی خاور خیاو و پانصدگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه، معتدل و دارای 440 تن سکنه. آب آن از چشمه و سبلان و نهر انار. محصول آنجا غلات، حبوبات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان مشکین خاور بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 24هزارگزی خاور خیاو و پانصدگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه، معتدل و دارای 440 تن سکنه. آب آن از چشمه و سبلان و نهر انار. محصول آنجا غلات، حبوبات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لنبر. در اصطلاح بنایان، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. - لمبر پیدا کردن دیواری، در قسمتی شکست برداشتن بدانسان که قسمت فوق آن لرزد و بیم افتادن بود
لنْبُر. در اصطلاح بنایان، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. - لمبر پیدا کردن دیواری، در قسمتی شکست برداشتن بدانسان که قسمت فوق آن لرزد و بیم افتادن بود
مردم کاهل و بی رگ، فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان). فربه و قوی و گنده. (غیاث). دکل: فربه شد عشق و زفت و لمتر بنهاد خرد به لاغری روی. سنائی. عقل جز راستگوی لمتر نیست حیله سازنده و گلوبر نیست. سنائی. آنچه دی آن پسر سر گرک چرخور کرد من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد. سنائی. گر ضریری لمتر است و تیزخشم گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم. مولوی. تا که زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پر شود. مولوی. هست حیوانی که نامش اسغر است کو به زخم چوب زفت و لمتر است. مولوی. کریم الدین تو آن پهلونژادی که گردون را بتو باشد تفاخر. فرستادم به خدمت رقعه ای دی به دست پهلوی هنگفت و لمتر. ابن یمین. خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود. عمید لوبکی
مردم کاهل و بی رگ، فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان). فربه و قوی و گنده. (غیاث). دَکل: فربه شد عشق و زفت و لمتر بنهاد خرد به لاغری روی. سنائی. عقل جز راستگوی لمتر نیست حیله سازنده و گلوبر نیست. سنائی. آنچه دی آن پسر سر گَرَک چرخور کرد من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد. سنائی. گر ضریری لمتر است و تیزخشم گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم. مولوی. تا که زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پر شود. مولوی. هست حیوانی که نامش اُسغُر است کو به زخم چوب زفت و لمتر است. مولوی. کریم الدین تو آن پهلونژادی که گردون را بتو باشد تفاخر. فرستادم به خدمت رقعه ای دی به دست پهلوی هنگفت و لمتر. ابن یمین. خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود. عمید لوبکی
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج، مرکبات، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنۀ گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج، مرکبات، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری از بربر. شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن الدرق اللمطیه. لایوجد فی الدنیا مثلها علی مایقال والله اعلم. (ابن خلکان ج 2 ص 541). زمینی است از آن قبیلتی از بربر به اقصای مغرب و این نام بر قبیله و زمین هر دو اطلاق شود و سپر لمطی ّ منسوب بدانجاست. ابن مروان گمان برده است که مردم این قبیله وحوش را صید کنند و پوست آنان را در شیر تازه دوشیده بخیسانند و از آن سپر سازند که شمشیر برنده بر وی کارگر نباشد. (از معجم البلدان). زمینی است مر گروهی را به بربر، سپر را به وی نسبت کنند، پوست را یک سال در شیر تر نهند، بعد از آن سپر سازند و سپر آن چندان محکم و استوار گردد که تیغ بر آن کارگر نشود
شهری از بربر. شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن الدرق اللمطیه. لایوجد فی الدنیا مثلها علی مایقال والله اعلم. (ابن خلکان ج 2 ص 541). زمینی است از آن قبیلتی از بربر به اقصای مغرب و این نام بر قبیله و زمین هر دو اطلاق شود و سپر لمطی ّ منسوب بدانجاست. ابن مروان گمان برده است که مردم این قبیله وحوش را صید کنند و پوست آنان را در شیر تازه دوشیده بخیسانند و از آن سپر سازند که شمشیر برنده بر وی کارگر نباشد. (از معجم البلدان). زمینی است مر گروهی را به بربر، سپر را به وی نسبت کنند، پوست را یک سال در شیر تر نهند، بعد از آن سپر سازند و سپر آن چندان محکم و استوار گردد که تیغ بر آن کارگر نشود
در زمین بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن، برهمدیگر پیشی گیران آمدن اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شدت اسب دوانیدن به سوی باران. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن باران را و بشدن در آن یا در سردی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج متمطراً، ای متعرضاً له. (اقرب الموارد) ، باران خواستن. یقال: خرجوا یتمطرون اﷲ، ای یسالونه انزال المطر. (از اقرب الموارد)
در زمین بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن، برهمدیگر پیشی گیران آمدن اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شدت اسب دوانیدن به سوی باران. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن باران را و بشدن در آن یا در سردی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج متمطراً، ای متعرضاً له. (اقرب الموارد) ، باران خواستن. یقال: خرجوا یتمطرون اﷲ، ای یساَلونه انزال المطر. (از اقرب الموارد)
نام دهی جزء دهستان سالم بخش مرکزی شهرستان طوالش، واقع در 14هزارگزی جنوب هشتپر و طرفین شوسۀ انزلی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1520 تن سکنه. آب آن از رود کلاسیرا. محصول آنجا برنج، غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان شال و جوراب بافی است و در تابستان مردم به ییلاق بشم میروند. دبستانی دارد و از سه محلۀ بالا و پائین واله ده تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام دهی جزء دهستان سالم بخش مرکزی شهرستان طوالش، واقع در 14هزارگزی جنوب هشتپر و طرفین شوسۀ انزلی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 1520 تن سکنه. آب آن از رود کلاسیرا. محصول آنجا برنج، غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان شال و جوراب بافی است و در تابستان مردم به ییلاق بشم میروند. دبستانی دارد و از سه محلۀ بالا و پائین واله ده تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بارش باریدن، پر کردن مشک، تیز رفتن اسپ خوشه ارزن، خوی باران تازگی باران: تا ابر نوبهار مهی را مطر بود تا در زمین و روی زمین بر نفر بود... (منوچهری)، جمع امطار
بارش باریدن، پر کردن مشک، تیز رفتن اسپ خوشه ارزن، خوی باران تازگی باران: تا ابر نوبهار مهی را مطر بود تا در زمین و روی زمین بر نفر بود... (منوچهری)، جمع امطار
تکان لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. یا لمبر پیدا کردن دیواری. در قسمتی شکست برداشتن بدان سان که قسمت فوق آن بلرزد و بیم افتادن بود. قسمت زیر سرین از پشت گوشت سرین گوشت پشت ران
تکان لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. یا لمبر پیدا کردن دیواری. در قسمتی شکست برداشتن بدان سان که قسمت فوق آن بلرزد و بیم افتادن بود. قسمت زیر سرین از پشت گوشت سرین گوشت پشت ران