جدول جو
جدول جو

معنی لمشک - جستجوی لغت در جدول جو

لمشک
ماست چکیده، ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و نان خورش درست کنند
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
فرهنگ فارسی عمید
لمشک
(لِ مِ)
جغرات و ماستی را گویند که شیر و نمک در آن ریزند و خورند. لمسک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
لمشک
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
فرهنگ لغت هوشیار
لمشک
((لَ مِ))
ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و بخورند
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمشک
تصویر نمشک
سرشیر، مسکه، کره، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشک
تصویر لخشک
یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمشک
تصویر تمشک
میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق
فرهنگ فارسی عمید
(لَ خَ مَ)
نام محلی کنار راه زاهدان و کهورک میان زاهدان و تل سیاه، در 26110گزی زاهدان
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام موضعی در کوهپر کجور. (مازندران استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109). دهی از دهستان کران. بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 6 هزارگزی باختر کجور. کوهستانی، سردسیر. دارای 400 تن سکنه. زبان گیلکی فارسی. آب از چشمه و رود خانه محلی. محصول غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. عده ای از اهالی در زمستان برای کارگری به حدود قشلاقات کجور میروند و تابستان از قراء هلستان - دهگیری از دهستان کران برای تغییر آب و هوا به این آبادی می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ)
مخفف چمشاک است که کفش و پاافزار باشد. (برهان). بمعنی چمتاک و چمتک و چمشاک است. (از جهانگیری). کفش. (صحاح الفرس). کفش و چیزی شبیه به چارق ولی اطراف آن ندوخته که از بیت المقدس آرند. مرادف چمشاک. (از رشیدی). پاافزار. (از انجمن آرا). مرادف چمشاک و چمتاک که پای افزار و کفش باشد. (آنندراج). کفش و پای افزار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان بالا گریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی خاور ملاوی و 37 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. آبش از نهر چمشک. محصولش غلات، ذرت و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرشبافی و راهش مالرو است. در این آبادی قلعه ای است معروف از آثار شاه عباس و ساکنان این محل از طایفۀ کردعلیوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ شَ)
دهی است از دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران. محصول عمده آنجا غلات و قلمستان. سکنۀ آن 1465 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. شمشک از چهار محل تشکیل شده است. چند دکان و چندین معدن زغال سنگ دارد که استخراج می شود و در حدود 1200 تن کارگر در معدن زغال سنگ کار می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). شمشک امروز از ییلاقها و تفرجگاههای ساکنان تهران در فصل تابستان و محل بازیهای اسکی در زمستان می باشد. (یادداشت مؤلف). شمشک از توابع تهران و دارای معدن زغال سنگ است. منطقۀ زغال سنگی شمشک و توابع آن که در شمال غربی تهران واقع گردیده، بیشتر از ده فرسخ امتداد داشته و از سمت مغرب به مشرق ممتد و کلیۀطبقات زغال سنگی این ناحیه از دو طرف معین از بالا وپایین محدود است به دو طبقه از نمکهای ضخیم و معین و معلوم که طبقۀ تحتانی آن در کلیۀ طول خط از اقسام احجار گل رسی و شنی می باشد و طبقۀ فوقانی عبارت است از احجاری که با احجار آهکی مخلوط می باشد. طبقۀ زغال سنگی به انضمام طبقات فوقانی و تحتانی آن در طول خط به واسطۀ رودخانه ها و دره ها قطع می شود. طبقاتی که فعلاً در شمشک موجود است، با تعیین قطر به قرار ذیل است: 1- طبقۀ عسلی اعظم به قطر 79 سانتیمتر. 2- طبقۀ توسرگانی به قطر یک متر. 3- طبقۀ شاهرگ به قطر دو متر. 4- طبقۀ بدون اسم به قطر 88 سانتیمتر. 5-طبقۀ روی نهر به قطر یک متر. 6- طبقۀ بدون اسم به قطر 76 سانتیمتر تا یک متر. 7- طبقۀ لازیس به قطر یک متر الی 14 متر. 8- طبقۀ لازیس به قطر 75 سانتی متر. 9- طبقۀ بدون اسم به قطر یک متر. 10- طبقۀ بدون اسم به قطر یک متر. چهار طبقۀ دیگر دنبالۀ این طبقات واقع شده و اسامی آنها به قرار ذیل است: احمدی، اسدی، شوراب که خود دو طبقه است. معادن شمشک دارای اهمیت زیاد و جنس زغال آن خوب است و آن را بطریق علمی استخراج می کنند و زغال آن در شهر تهران به مصرف سوخت و کارخانه ها می رسد. (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(رِ مِ)
نام یکی ازدهستانهای نه گانه بخش کهنوج از شهرستان جیرفت است. این دهستان در جنوب خاوری کهنوج واقع شده و از طرف شمال به دهستان رودبار و از مشرق به دهستان بنت فنوج و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به دهستان مارز محدود است. کویر جازموریان در شمال این دهستان واقع شده و جنوب آن کوهستانی است. هوای کویر بسیار گرم و سوزنده و قسمت کوهستانی گرم و معتدل است. رود خانه رمشک از کوههای جنوبی سرچشمه می گیرد و پس از مشروب کردن قراء اطراف آن به کویر جازموریان فرومی ریزد. محصول عمده این دهستان خرما و برنج و ذرت است. تنباکوی آن به خوبی معروف است و به اطراف صادر می شود. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن درحدود 1700 تن و مرکز دهستان قریۀ رمشک و از قراء مهم آن کنگرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی است از دهستان پس کوه از بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری قاین و 10هزارگزی غرب شوسۀ عمومی قاین. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 202 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و زعفران. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
مرکّب از: لا + شک، بی شک. بلاشک. بی گمان:
هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر
چون با خطر شریکی لاشک مظفّر آیی.
فرخی.
اکنون لاشک مرا پیش او باید رفتن. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)،
تو بیماری در این زندان و بیماریت را لاشک
دوا باشد، طبیبی جوی تا روزی دوایابی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ کَ)
دهی از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، واقع در8هزارگزی باختری گرگان و 8هزارگزی باختری گرگان و 2هزارگزی راه شوسه گرگان به بندر شاه. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 540 تن سکنه. آب آن از رود خانه شصت کلانه و قنات. محصول آنجا برنج و غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس و دارای راه فرعی به شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 71، 125 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد سرمه کرده چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مِ)
دهی از دهستان نوکندکا از بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در پنج هزارگزی شمال شاهی و 1500گزی باختر راه شوسۀ شاهی به ساری و 250200گزی تهران میان سیاه رود و یوزباشی. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 490 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاه رود. محصول آنجا برنج، پنبه، کنف، غلات، کنجد و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام موضعی به نوکندکای ساری. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 121)
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
به لغت زند: کنجد. (ناظم الاطباء). به لغت زند و پازند کنجد را گویند و آن دانه ای باشد معروف و از آن روغن گیرند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ)
سرمه. (منتهی الارب). لمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی. رجوع به لماظ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ)
نوعی از آش آردباشد. (برهان). نوعی از آش است که از خمیر میسازند ولی آن را رشته نمی کنند بلکه از تکه های درشت خمیر چنانکه در برابر آش رشته گویند آش لخشک. آش لخشک را عموم خورند ولی آش رشته مخصوص اعیان است. (لغت محلی گناباد خراسان). لاکشه. لاخشه. لخشه. لاکچه. توتماج. تتماج. لطیفه. جون عمه، نام حلوایی هم هست. (برهان) ، ترترک و آن سنگی باشد لغزنده در بعضی از کوهها که مردم بر بالای آن نشسته خود را سر دهند و همه جا لغزیده بپایین آیند. (برهان). چپچله. چچله. زحلوفه، یخی را نیز گویند که در روی زمین مسطح بسته باشد و طفلان و جوانان بنوعی پای بر آن زنند که همه جا لغزیده روند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ شَ)
مردم درشت و ناهموار و ناتراشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
درختچه ای از تیره گلسرخیان که دستۀ مستقلی را به نام تمشکها تشکیل می دهند و به حالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی، مخصوصاً در مازندران و گیلان فراوان است. گیاهی است با ساقه های تیغدار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه می روید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است. (فرهنگ فارسی معین). در درفک، هندل. در رامیان، تموش. در شیرگاه و میان دره، لام. در لاهیجان، کره تیف. دکتر گئوبا گوید که تقریباً شش قسم از آن در جنگلهای خزر هست و بدون تشخیص نامهای لام، تندل و کره تیف به عموم داده میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
سرشیر، کره سرشیر، قیماق شیرفام: در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست بشنواین ازمن که عمری در پی آن بوده ام، گورماست
فرهنگ لغت هوشیار
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیک
تصویر لمیک
سرمه کشیده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماک
تصویر لماک
سرمه نچشیده نه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمسک
تصویر لمسک
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
بلاشک بی گمان: ... و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمشک
تصویر نمشک
((نَ مَ یا نِ مِ))
سرشیر، مسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشک
تصویر لاشک
((شَ کّ))
بی گمان، بی تردید
فرهنگ فارسی معین
((تَ مِ))
میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزه ترش و شیرین که از بوته تمشک به دست می آید. بوته این میوه ساقه بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین
فرهنگ فارسی معین
((لَ شَ))
نوعی از آش که با رشته های پهنی که از خمیر آرد گندم به دست می آیند، پخته می شود، جای لیز و لغزنده
فرهنگ فارسی معین