جدول جو
جدول جو

معنی لمرز - جستجوی لغت در جدول جو

لمرز
از توابع خانقاه پی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لماز
تصویر لماز
کسی که بدگویی مردم را بکند، نمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممرز
تصویر ممرز
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرز
تصویر لرز
تکان، جنبش، در پزشکی جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماری ها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
مقعد، سوراخ مقعد، برای مثال جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مرز گردد لت لت (عسجدی - ۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، تغار، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند
حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت
کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار
مرز و بوم: سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمز
تصویر لمز
با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ وَ)
آشکار شدن پیری در کسی، اشاره کردن به چشم و مانند آن. اشارۀ با چشم یا سر و مانند آن. همز. نبز، عیب کردن. منه قوله تعالی: منهم من یلمزک فی الصدقات. (قرآن 58/9). عیب نهادن بر. نبز، زدن، دور کردن، سپوختن. (منتهی الارب) ، فرمان دادن. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عیب کننده یا آنکه روبروی تو عیب کند. (منتهی الارب). بدگوی
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی به هندوستان که به نام ملک ایشان بازخوانند و آن ناحیتی است با عدل و داد و گویند که با وی (با ملک) صد هزار مرد برنشیند و از این ناحیت عود و صندل خیزد. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما)
همّاز. نمّام. عیب کننده. (منتخب اللغات). بدگوی. (مهذب الاسماء) ، به چشم اشارت کننده. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
درختی از گونه های اولس است که در جنگلهای شمال ایران روید. آن را در آستارا و منجیل و طوالش و کوهپایۀ گیلان، اولاس، یا اولس و در کلاردشت وکجور، کرزل و در اطراف رشت، فق یا فق و در شیرگاه ساری و بهشهر و میاندره، ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان، شرم و در گرگان و علی آباد رامیان وحاجیلر، تغار و در کتول، کچف و در رامسر و رودسر، جلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
نام موضعی به چهاردانگۀ مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام قریتی از اعمال آمل طبرستان و آن را قلعۀ لارز گویند و میان آن و آمل دو روزه راه است. ابوجعفر محمد بن علی اللارزی الطبری متوفی به سال 518 هجری قمری منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ رِ / قُمْ مَ رِ)
کوچک گوش. (اقرب الموارد). خردگوش. (منتهی الارب) ، کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز، مردی خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
شیربیشه، زمین سخت درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِ)
ناقۀ کلان سال. ناقۀ کلان سال کم شیر قوی. (منتهی الارب). اشتر قوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَرِ / تُمْ مَ رِ)
مرد پست بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه قامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ)
نیکلا. طبیب و شیمیست فرانسوی، مولد روئن (1645-1715 میلادی)
لغت نامه دهخدا
آک کننده نکوهنده سخن چین دو به هم زن عیب کننده نمام بد گوی: ویل لکل همزه بهر زبانی بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا. (دیوان کبیر 23: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره غان ها که در جنگلهای شمالی ایران بفراوانی میروید و در حقیقت یکی از گونه های درخت اولس است جلم کرزل تغار تغر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرز
تصویر لرز
لرزش، اهتزاز، رعشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمز
تصویر لمز
زدن، راندن دور کردن، سپوختن، آک نهادن، آشکاری پیری، چشمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرز
تصویر مرز
سرحد، دربند، حد فاصل میان دو کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرز
تصویر مرز
((مَ))
سرحد، کناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
((مُ))
مقعد. سوراخ مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لماز
تصویر لماز
((لَ مّ))
نمام، بدگوی، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرز
تصویر لرز
((لَ رْ))
لرزه، رعشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره
جوانه ی تمشک که آن را پوست کنند و با افزودن نمک تناول نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی
از تیره ی فندق از گونه مختلف اولس که نام علمی آن sbetoooos carinaa
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب بهشهر، از توابع چهاردانگه
فرهنگ گویش مازندرانی