جدول جو
جدول جو

معنی لقینه - جستجوی لغت در جدول جو

لقینه
(لَ قَ نَ)
مادۀ لزجی که از چشم خارج شود. (دزی). ژفک. پیخ. پیخال
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
دیدن، دیدار کردن، استقبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ)
دیدار کردن. (منتهی الارب). لقی . رجوع به لقی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حدیثها فی خبر ابن دهزیل الصغیر. (الاصابه ج 8 ص 183)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صاحبه مکان قباء اخرج عمر بن شبه فی اخبار المدینه بسند صحیح الی عروه قال کان موضع مسجد قباء لامراه یقال لها لینه کانت تربط حمارا لها فیه فابتنی فیه سعد بن حثیمه مسجدا فقال اهل مسجد الضرار انحن نصلی فی مربط حمار لینه لالعمرالله لکنا تبنی مسجداً فنصلی فیه الی ان یجی ٔ ابوعامر فیؤمنا فیه فانزل الله تعالی: و الذین اتخذوا مسجداً ضراراً. (قرآن 107/9). (الاصابه ج 8 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت خرما جز عجوه و برنی. (ترجمان القرآن جرجانی). نخله. (بلاذری). یکی خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). خرمابن. نخیل. نخل. غدق. عقار. درخت خرما. ج، لین. (مهذب الاسماء) ، تنه درخت خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است به دمشق و در قدیم مقابل باب صغیر بودو در این روزها بستانها و باغهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یِ نَ)
عروس آرای. (مهذب الاسماء). مشاطۀ عروس. (منتهی الارب) (آنندراج). مشاطه. (ناظم الاطباء). زنی که مشاطگی کند. ماشطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ)
تصغیر لبنه یا مرخم لبنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
قریه ای است از حوف مصر از بنا. و آن را بوب نیز گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
لعینه. تأنیث لعین:
زمانه گنده پیری سالخورده ست
بپرهیز ای برادر زین لعینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تیزی. دریافت و زودفهمی. لقنه. لقن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قی دَ / دِ)
نعت مفعولی از لقیدن
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 4 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران بر سر راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است. جلگه و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هلیل. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آبی است غنی را و میان آن و مذعا کمتر از دو روز راه باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آبکی است به راه مکه کندۀ حضرت سلیمان. (منتهی الارب). موضعی است در دیار نجد... مقابل هر. سکونی گوید: منزل چهارم واسط به مکه. و نیز لینه آبی است بنی غاضره را که شیاطین سلیمان کنده اند. (از معجم البلدان). موضعی در طریق واسط به مکه میان سویه و ثعلبیه، واقع در سی میلی سویه و 25میلی ثعلبیه. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). اقامتگاه آل اجود، بطنی از بطون غزیه بوده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 324). موضع فی بلاد نجد عن یسارالمصعد بحذاء الهر و بها رکایا عادیه نقرت من حجر رخو و ماؤها عذب زلال و قال السکونی: لینه هو المنزل الرابع لقاصد مکه من واسط و هی کثیره الرکی و القلب ماؤها طیب و بها حوض السلطان و منه الی الخل و هی لبنی غاضره، و یقال انها ثلاثماه عین... و قرأت فی دیوان شعر مضرس فی تفسیر هذا الشعر: قال المضرس:
لمن الدیار غشیتها بالاثمد
بصفاء لینه کالحمام الرکد...
قال: لینه ماء لبنی غاضره یقال ان شیاطین سلیمان احتفروه. و ذلک انه خرج من ارض بیت المقدس یرید الیمن، فتعدی بلینه، و هی ارض حسناء فعطش الناس و عز علیهم الماء فضحک علیهم شیطان کان واقفاً علی رأسه فقال له سلیمان: ما الذی یضحکک فقال اضحک لعطش الناس و هم علی لجهالبحر فامرهم سلیمان فضربوا بعصیهم فانبطواالماء و قال زهیر:
کان ریقتها بعدالکری اغتقبت
من طیب الراح لمایغدان عتقا
شج السقاه علی ناجودها شبعاً
من ماء لینه لا طرفاً و لا رنقاً.
(معجم البلدان ج 7 ص 348)
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ)
نام جزیره ای در دریای آدریاتیک. دارای 288 هزار گزمربع مساحت و 13000 تن سکنه. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
خوار. (منتهی الارب). مرد خوار. (مهذب الاسماء) ، ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد، بئر لقیطه، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد. لقیط، بنواللقیطه، گروهی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
چاهی است به اجاء در کنار آن و به بویره معروف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبینه
تصویر لبینه
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیطه
تصویر لقیطه
مونث لقیط و لفتره فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
شل و نا استوار شده در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیانه
تصویر لقیانه
دیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقانه
تصویر لقانه
زیرکی هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینه
تصویر لینه
مونث لین
فرهنگ لغت هوشیار
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نام است برای لعین گجسته نفرین شده مونث لعین: زمانه گنده پیری سالخورده است بپرهیز ای برادر، زین لعینه. (ناصر خسرو لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیزک، آوازه خوان: زن، آرایشگر زن، فرودمهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
((لُ یَ))
دیدن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
((لُ یَ یا یِ))
یک بار دیدن، دیدار کردن، ملاقات کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقیده
تصویر لقیده
((لَ قّ دَ یا دِ))
شل و نااستوار شده در جای خود
فرهنگ فارسی معین
تخته ی چوبین که در پیش ایوان یا پرتگاه خانه نصب کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم کم زور و کم جثه، در مقام توهین و تحقیر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی