لقاء. لقاءه. لقایه. لقیان. لقیانه. لقی. لقیان. لقیه. لقیانه. لقی ّ. لقی ً. لقاه. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب). دیدن، رسیدن، کارزار کردن. (زوزنی) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح (کذا) مستفاد میشود
لقاء. لقاءه. لقایه. لِقیان. لِقیانه. لُقی. لقیان. لقیه. لقیانه. لُقی ّ. لُقی ً. لقاه. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب). دیدن، رسیدن، کارزار کردن. (زوزنی) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح (کذا) مستفاد میشود
درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل ’غلقا’ (= غلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جملۀ یتوعات است، یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیرۀ سفیدی مانند شیر از آن برمی آید، و هر شمشیر و کارد و یراقی دیگر را که بدان شراب دهند زخم آن به هر کس که رسد بمیرد، و اگر از آن شیر بر قوبا مالند که علت داد است برطرف شود. - انتهی. غلقی یا غلقه و یا غلقه نوعی از درخت خرد تلخ در حجازو تهامه که به وی پوست پیرایند، و آن نهایت است در دباغت، و حبشیان بدان سلاح را زهردار سازند که مجروح آن جانبر نشود. (از منتهی الارب). درختی تلخ در حجاز و تهامه است که برای دباغت به کار رود، و مردم حبشه سلاح را بدان مسموم کنند تا به هر که برخورد وی را بکشد. (از اقرب الموارد). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غلقی غلقه است و نزد جمعی بیخی است به قدر ترب و ثمرش مثل ثمر کبر و مثلث، و برگش شبیه به ناخن، و در جوف ثمر چیزی مانند پنبه و تخمش مثل دانۀ امرود و صلب، وشیری که از او حاصل میشود مسهل قوی و مهلک، و طلای او رافع ثالیل است. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان چنین آمده: غلقه درختی است که به نبات عظلم مشابهت دارد، اهل طایف از او غذاها سازند و طعم او تلخ باشد. و او را خشک کنند، پس او را آس کنند یا در هاون بکوبند و به اطراف برند، و بعضی چنین گفته اند که او به نبات کبر مشابهت دارد، و لون خاک وام باشد، طایفه ای که او را از درخت بازکنند از شیر او احتراز تمام کنند بدان سبب که چون شیر او به اندام رسد پوست از اندام ببرد. و در وی قوت اسهال بلیغ است، و لعابی که از او متولد شود، و سلاحها را بدو آب دهند به هر حیوانی که برسد بمیرد. - انتهی. رجوع به مفردات ابن البیطار شود
درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل ’غلقا’ (= غَلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جملۀ یتوعات است، یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیرۀ سفیدی مانند شیر از آن برمی آید، و هر شمشیر و کارد و یراقی دیگر را که بدان شراب دهند زخم آن به هر کس که رسد بمیرد، و اگر از آن شیر بر قوبا مالند که علت داد است برطرف شود. - انتهی. غلقی یا غَلقَه و یا غِلقَه نوعی از درخت خرد تلخ در حجازو تهامه که به وی پوست پیرایند، و آن نهایت است در دباغت، و حبشیان بدان سلاح را زهردار سازند که مجروح آن جانبر نشود. (از منتهی الارب). درختی تلخ در حجاز و تهامه است که برای دباغت به کار رود، و مردم حبشه سلاح را بدان مسموم کنند تا به هر که برخورد وی را بکشد. (از اقرب الموارد). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غلقی غلقه است و نزد جمعی بیخی است به قدر ترب و ثمرش مثل ثمر کبر و مثلث، و برگش شبیه به ناخن، و در جوف ثمر چیزی مانند پنبه و تخمش مثل دانۀ امرود و صلب، وشیری که از او حاصل میشود مسهل قوی و مهلک، و طلای او رافع ثالیل است. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان چنین آمده: غلقه درختی است که به نبات عظلم مشابهت دارد، اهل طایف از او غذاها سازند و طعم او تلخ باشد. و او را خشک کنند، پس او را آس کنند یا در هاون بکوبند و به اطراف برند، و بعضی چنین گفته اند که او به نبات کبر مشابهت دارد، و لون خاک وام باشد، طایفه ای که او را از درخت بازکنند از شیر او احتراز تمام کنند بدان سبب که چون شیر او به اندام رسد پوست از اندام ببرد. و در وی قوت اسهال بلیغ است، و لعابی که از او متولد شود، و سلاحها را بدو آب دهند به هر حیوانی که برسد بمیرد. - انتهی. رجوع به مفردات ابن البیطار شود
دیدار کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیش باز شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی از کسی فراگرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقن. (اقرب الموارد) ، باردار گردیدن زن و متلق ه (متلقی) نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در تصوف) فراگرفتن آنچه از حق بر تو وارد شود. (از تعریفات جرجانی)
دیدار کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیش باز شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی از کسی فراگرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقن. (اقرب الموارد) ، باردار گردیدن زن و متلق ه (متلقی) نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در تصوف) فراگرفتن آنچه از حق بر تو وارد شود. (از تعریفات جرجانی)
قلعۀ استواری است از قلاع ناحیۀ زوزان در ’موصل’. (از معجم البلدان). در ’تاریخ کرد’ (ص 97) آمده: القی (الک) ناحیه ای در کردستان است. رجوع به تاریخ مذکور و ’الک’ شود
قلعۀ استواری است از قلاع ناحیۀ زوزان در ’موصل’. (از معجم البلدان). در ’تاریخ کرد’ (ص 97) آمده: القی (الک) ناحیه ای در کردستان است. رجوع به تاریخ مذکور و ’الک’ شود
نوعی از گردن بند که آن را با لؤلؤ برشته کشیده اند. ابن سیده گوید: نمیدانم به چه منسوب است مگر آنکه منسوب به قلق به معنی اضطراب باشد زیرا که دانه های آن آرام نگیرد. (از اقرب الموارد)
نوعی از گردن بند که آن را با لؤلؤ برشته کشیده اند. ابن سیده گوید: نمیدانم به چه منسوب است مگر آنکه منسوب به قَلَق به معنی اضطراب باشد زیرا که دانه های آن آرام نگیرد. (از اقرب الموارد)
منسوب به حلق. حروف حلقی و آن شش حرف است: همزه، هاء، عین، حاء، غین، خاء. (آنندراج). رجوع به حلق شود، مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نغمۀ حلقی، مقابل صناعی یا نغمۀ صناعی نغمه ای که مخرج آن حلق حیوان بود
منسوب به حلق. حروف حلقی و آن شش حرف است: همزه، هاء، عین، حاء، غین، خاء. (آنندراج). رجوع به حلق شود، مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نغمۀ حلقی، مقابل صناعی یا نغمۀ صناعی نغمه ای که مخرج آن حلق حیوان بود
ابومحمد عبدالله بن ابراهیم بن احمد طلقی استرابادی، از مردم استراباد و جرجان. او در استراباد از ابوالحسن احمد بن عبدالله الاسترابادی سماع کرده است. (سمعانی برگ 371)
ابومحمد عبدالله بن ابراهیم بن احمد طلقی استرابادی، از مردم استراباد و جرجان. او در استراباد از ابوالحسن احمد بن عبدالله الاسترابادی سماع کرده است. (سمعانی برگ 371)