جدول جو
جدول جو

معنی لقی - جستجوی لغت در جدول جو

لقی
(لَقْ قی)
حالت و چگونگی لق بودن.
- لقی دندانها، تزعزع آن. تحرک آن. تزلزل اسنان
لغت نامه دهخدا
لقی
(سَ خَ)
دیدارکردن. (منتهی الارب). لقی . رجوع به لقی شود
لغت نامه دهخدا
لقی
(سَ خَ / سُ خَ/ سُ خُ)
لقاء. لقاءه. لقایه. لقیان. لقیانه. لقی. لقیان. لقیه. لقیانه. لقی ّ. لقی ً. لقاه. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب). دیدن، رسیدن، کارزار کردن. (زوزنی) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح (کذا) مستفاد میشود
لغت نامه دهخدا
لقی
(سُ / سُ خُ)
دیدار کردن. (منتهی الارب). رجوع به لقی شود
لغت نامه دهخدا
لقی
(سُ ری ی)
دیدار کردن. (منتهی الارب). رجوع به لقی شود
لغت نامه دهخدا
لقی
(لَ قا)
انداخته. ج، القاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقی
(لَ قی ی)
با هم دیدارکننده، متصل شونده، رجل لقی فی الخیر و الشر، مرد بسیار خیر و شر دیده، شقی لقی، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقی
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقی
تصویر تقی
(پسرانه)
پرهیزکار، لقب امام جواد (ع)، نام صدر اعظم ناصرالدین شاه مشهور به امیرکبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ قا)
درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل ’غلقا’ (= غلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جملۀ یتوعات است، یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیرۀ سفیدی مانند شیر از آن برمی آید، و هر شمشیر و کارد و یراقی دیگر را که بدان شراب دهند زخم آن به هر کس که رسد بمیرد، و اگر از آن شیر بر قوبا مالند که علت داد است برطرف شود. - انتهی. غلقی یا غلقه و یا غلقه نوعی از درخت خرد تلخ در حجازو تهامه که به وی پوست پیرایند، و آن نهایت است در دباغت، و حبشیان بدان سلاح را زهردار سازند که مجروح آن جانبر نشود. (از منتهی الارب). درختی تلخ در حجاز و تهامه است که برای دباغت به کار رود، و مردم حبشه سلاح را بدان مسموم کنند تا به هر که برخورد وی را بکشد. (از اقرب الموارد). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غلقی غلقه است و نزد جمعی بیخی است به قدر ترب و ثمرش مثل ثمر کبر و مثلث، و برگش شبیه به ناخن، و در جوف ثمر چیزی مانند پنبه و تخمش مثل دانۀ امرود و صلب، وشیری که از او حاصل میشود مسهل قوی و مهلک، و طلای او رافع ثالیل است. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان چنین آمده: غلقه درختی است که به نبات عظلم مشابهت دارد، اهل طایف از او غذاها سازند و طعم او تلخ باشد. و او را خشک کنند، پس او را آس کنند یا در هاون بکوبند و به اطراف برند، و بعضی چنین گفته اند که او به نبات کبر مشابهت دارد، و لون خاک وام باشد، طایفه ای که او را از درخت بازکنند از شیر او احتراز تمام کنند بدان سبب که چون شیر او به اندام رسد پوست از اندام ببرد. و در وی قوت اسهال بلیغ است، و لعابی که از او متولد شود، و سلاحها را بدو آب دهند به هر حیوانی که برسد بمیرد. - انتهی. رجوع به مفردات ابن البیطار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ رُ)
دیدار کردن، پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیش باز شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی از کسی فراگرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تلقن. (اقرب الموارد) ، باردار گردیدن زن و متلق ه (متلقی) نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در تصوف) فراگرفتن آنچه از حق بر تو وارد شود. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قی)
مأخوذ از عربی، ملاقات و پذیرفتن چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلعۀ استواری است از قلاع ناحیۀ زوزان در ’موصل’. (از معجم البلدان). در ’تاریخ کرد’ (ص 97) آمده: القی (الک) ناحیه ای در کردستان است. رجوع به تاریخ مذکور و ’الک’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ قا)
زن سبک خیز. سریعهالوثب. رجوع به القه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ قی ی)
منسوب به خلقت. طبیعی. گهری. گوهری. مادرزاد. مادرآورد. جبلی. فطری. خداداد. سرشتی. غریزی. موروثی. نهادی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلق که از نواحی غزنه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به بلق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ قی ی)
نوعی از گردن بند که آن را با لؤلؤ برشته کشیده اند. ابن سیده گوید: نمیدانم به چه منسوب است مگر آنکه منسوب به قلق به معنی اضطراب باشد زیرا که دانه های آن آرام نگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قا)
نوعی از گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قلقی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلق. حروف حلقی و آن شش حرف است: همزه، هاء، عین، حاء، غین، خاء. (آنندراج). رجوع به حلق شود، مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نغمۀ حلقی، مقابل صناعی یا نغمۀ صناعی نغمه ای که مخرج آن حلق حیوان بود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
منسوب به زلق: اسهال زلقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زلق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قا)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زمرد یا نوعی از زمرد و آن دون مرتبۀ ریحانی و ریحانی دون ظلماتی. (الجماهر بیرونی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(عَ قا)
گیاهی است که از آن جاروب سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابومحمد عبدالله بن ابراهیم بن احمد طلقی استرابادی، از مردم استراباد و جرجان. او در استراباد از ابوالحسن احمد بن عبدالله الاسترابادی سماع کرده است. (سمعانی برگ 371)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلقی
تصویر قلقی
گردن آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلقی
تصویر غلقی
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقی
تصویر خلقی
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلقی
تصویر جلقی
زلغی چل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
((تَ لَ قِّ))
آموختن، ملاقات کردن، برخورد کردن، فراگیری، آموزشی، دیدار، برخوردن، پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقب
تصویر لقب
پاژنام، فرنام
فرهنگ واژه فارسی سره
برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش، برخورد، تماس، دیدار، ملاقات، پذیرش، درک، فراگیری، پذیرفتن، قبول کردن، آموختن، فراگرفتن، برخورد کردن، ملاقات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توده ای، مردمی، قومی، آفریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد