معنی لقی
- لقی (سَ خَ / سُ خَ/ سُ خُ)
- لقاء. لقاءه. لقایه. لقیان. لقیانه. لقی. لقیان. لقیه. لقیانه. لقی ّ. لقی ً. لقاه. دیدار کردن کسی را. (منتهی الارب). دیدن، رسیدن، کارزار کردن. (زوزنی) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح (کذا) مستفاد میشود
