جدول جو
جدول جو

معنی لقن - جستجوی لغت در جدول جو

لقن
(لَ قِ)
تیزفهم. زودیاب. زودیادگیرنده. (منتهی الارب). زودرسنده. دریابنده
لغت نامه دهخدا
لقن
(سَخْءْ)
یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. (منتهی الارب). اخذ العلم و فهمه. (تاج المصادر). دریافتن. فهمیدن. (منتخب اللغات). فهم کردن، تیزفهم گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقن
(لَ)
تیزی دریافت و زودفهمی. لقنه. لقانه. لقانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقن
(لَ قَ)
لگن. (مهذب الاسماء). طشت. (دهار). شمعدان
لغت نامه دهخدا
لقن
تیز هوشی، ستون، زی سوی پارسی تازی گشته لگن تیز هوش
تصویری از لقن
تصویر لقن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حقن
تصویر حقن
بازداشتن، نگه داشتن، حبس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقا
تصویر لقا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشن
تصویر لشن
نرم و لیز، هموار، ساده، بی نقش و نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدن
تصویر لدن
نزد، پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقب
تصویر لقب
اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لان
تصویر لان
گودال، مغاک
بی وفایی، برای مثال می آیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان / برکنده ای ز خشم دل از یار مهربان (مولوی - لغت نامه - لان)
بی حقیقتی
پسوند متصل به واژه به معنای محل فراوانی چیزی مثلاً نمک لان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَ حُ)
دریافتن و واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمشافهه گرفتن چیزی را از دهان. فارابی گوید: تلقن الکلام، اخذه و تمکن منه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قَ دَ / دِ)
چیزی نااستوار چون دندان و میخ در جای خود جنبنده
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قَ دَ / دِ)
جنبانی چیزی نااستوار در جای خود چون میخ و دندان و جز آن
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
نام دو قلعه از اعمال لارده به اندلس. یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تیزی دریافت و زودفهمی. لقانه. لقن. لقانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر، شیر حیوان ماده یا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخن
تصویر لخن
بوی بد، بوی تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش و موزون، آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقن
تصویر شقن
کم کردن، اندک، هموار کردن زمین را پس از شخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقن
تصویر حقن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
زدن بر گردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقن
تصویر دقن
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغنده پارسی است آنچه بلقد آنچه در جای خود جنبد و نااستوار باشد (دندان و میخ وغیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقنه الحمل
تصویر لقنه الحمل
بره غول نواله بره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقن
تصویر خلقن
یونانی تازی گشته دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
((تَ لَ قُّ))
فراگرفتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لقب
تصویر لقب
پاژنام، فرنام
فرهنگ واژه فارسی سره