جدول جو
جدول جو

معنی لفور - جستجوی لغت در جدول جو

لفور
(لَ رَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. این دهستان در قسمت جنوب باختری شیرگاه و علیای دهستان بابل کنار واقع و منطقه ای است کوهستانی، جنگلی و دارای هوای مرطوب و معتدل. آب آن از سه رود خانه پی رود، کرسنگ و ازر حاصل میشود. محصول عمده این دهستان برنج و لبنیات. شغل ساکنین اهالی این دهستان زراعت و گله داری است. تابستان گله داران حدود ییلاقات و لوپی میروند. این دهستان از 21 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8هزار نفر و قرای مهم آن به شرح ذیل است: نفت چال، بورخانی، گالش کلا، کسلیان، دهکلان و عالم کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لفور
معرب لپور، دهستانی است از جنوب غربی شیرگاه و قسمت بالای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غفور
تصویر غفور
(پسرانه)
بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلور
تصویر فلور
(دخترانه)
گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمیدن، بیرون رفتن، دور شدن، روان شدن حجاج از منی به سوی مکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، پوشندۀ گناه، آمرزندۀ گناه، آمرزگار، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمور
تصویر لمور
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلور
تصویر فلور
مجموع گیا هانی که در ناحیه ای می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفور
تصویر بفور
فی الفور، فوراً، به زودی، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
آرثر جیمز. سیاستمدار انگلیسی (1848- 1930م.). در دورۀ تصدی وزارت خارجه ’اعلامیۀ بلفور’ را صادر کرد (بسال 1917م.) که در آن پشتیبانی انگلستان نسبت به ایجاد میهن ملی یهود در سرزمین فلسطین تعهد شده بود. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به بالفور شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان لفوربخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 16هزارگزی جنوب باختری شیرگاه. کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و مارلایائی و دارای 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه ازر. محصول آنجا برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی وراه آن مالرو است. در تابستان گله داران به ییلاق سربن و لرزنه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفور
تصویر سفور
سیخ بابزن توتیا خارپشت دریایی از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفور
تصویر صفور
تهی گشتن خنور
فرهنگ لغت هوشیار
بسیاری فراونی وسناد وسناذ امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد (رودکی) فر هستی بسیارشدن فروان گردیدن، بسیاری فراوانی: (دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حکم و وفور کم آزاری این خسرو انو شیروان معدلت مغرورشود) یابحد وفور. فراوان بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفور
تصویر نفور
گریزان، شموس، نافر، رمنده، گریزنده، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوور
تصویر لوور
فرانسوی لوزک هم آوای تک تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوت
تصویر لفوت
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفور
تصویر کفور
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفر، زمین های تهی بیابان های بی آب نیام شکوفه خرما، نیام خرمای نورس شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفور
تصویر غفور
بسیار آمرزنده، آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفور
تصویر طفور
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفور
تصویر بفور
با عجله، فوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افور
تصویر افور
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفور
تصویر غفور
((غَ))
از صفات خداوند به معنای آمرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کُ))
ناسپاسی، حق شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفور
تصویر کفور
((کَ))
حق ناشناس، ناگرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفور
تصویر نفور
((نَ))
رمنده، دور شونده، نفرت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفور
تصویر نفور
((نُ))
رمیدن، دور شدن، حرکت کردن حاجیان از منی به سوی مکه، روز (یوم)، روز 12 ذیحجه که حاجیان از منی به سوی مکه حرکت کنند، رمیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفور
تصویر غفور
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وفور
تصویر وفور
فراوانی، فراوان
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی